دیکشنری تخصصی

rigid joint

rigid loading arm

rigid model

rigid motion

rigid pattern

rigid pavement

rigid penstock or fixed penstock or fixed penstock

rigid perfectly plastic materials

rigid plastic

rigid plastic body

rigid rapier

rigid space

rigid steel set

rigid support

rigid type landing gear

rigid uniformity

<hr> معنی : سختی، سخت گیری، استحکام، سفتی، عدم تراضی <hr> معانی دیگر : سختی، استحکام، سفتی

معنی : سختی، سخت گیری، استحکام، سفتی، عدم تراضی معانی دیگر : سختی، استحکام، سفتی

rigidity

rigidity condition

rigidity modulus

rigidity of a sphere

rigidity of molecule chain

rigidly jointed framework

rigional

rigling

rigolet

<hr> تصلب عضلات چند ساعت پس از مرگ، جمود نعشی، مرگ سفتی، جمود نعشی که 6 تا 01 ساعت پس از مرگ پیدا میشود

تصلب عضلات چند ساعت پس از مرگ، جمود نعشی، مرگ سفتی، جمود نعشی که 6 تا 01 ساعت پس از مرگ پیدا میشود

rigor mortis

rilandite

<hr> معنی : جویبار، جوی کوچک، منبع، شیارهای ساحلی دریا، جاری شدن <hr> معانی دیگر : به صورت نخاب جاری شدن، مانند جویچه بودن، جوی، جویچه، باریکاب، نخاب

معنی : جویبار، جوی کوچک، منبع، شیارهای ساحلی دریا، جاری شدن معانی دیگر : به صورت نخاب جاری شدن، مانند جویچه بودن، جوی، جویچه، باریکاب، نخاب

rill

rill cast

rill erodibility

rill erosion

rill erosion or rillwork or rillwork or rilling

rill fan

rill mark or rill marks or rill marks or rillmark

rill pattern

rill wash

rille or rima rill or rima rill

rillenkarren

rillenstein

<hr> جوی بسیار کوچک، نخابچه، باریکابچه، نهر کوچک

جوی بسیار کوچک، نخابچه، باریکابچه، نهر کوچک

rillet

rilling

rilling test

rillwork

rilsan

<hr> معنی : لبه، دیواره، قاب عینک، دوره دار کردن، زهوار گذاشتن، لبه داریا حاشیه دار کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد چیزهای گرد یا حلقوی) لبه، لب، حاشیه، کناره، زهوار، (جمع) هم قاب عینک ( حلقه frame می گویند)، (بسکتبال) حلقه، لبه دار کردن، (مانند لب) دورادور چیزی را گرفتن، احاطه کردن، دور لبه گشتن، دور زدن، (دوچرخه و اتومبیل و غیره - چرخ فلزی که تایر روی آن سوار می شود) طوقه، لبه داریا حاشیه دارکردن <hr> rim(of the belly) صفاق، سترشکم پوش

معنی : لبه، دیواره، قاب عینک، دوره دار کردن، زهوار گذاشتن، لبه داریا حاشیه دار کردن معانی دیگر : (به ویژه در مورد چیزهای گرد یا حلقوی) لبه، لب، حاشیه، کناره، زهوار، (جمع) هم قاب عینک ( حلقه frame می گویند)، (بسکتبال) حلقه، لبه دار کردن، (مانند لب) دورادور چیزی را گرفتن، احاطه کردن، دور لبه گشتن، دور

rim area

rim cementation

<hr> الکترونیک : لبه گردانى

rim drive

واژه های حرف "r" - دیکشنری تخصصی