دیکشنری تخصصی

volcanic dust or volcanic dusts or volcanic dusts

volcanic earthquake

volcanic ejecta blanket

volcanic emanation

volcanic flow drain

volcanic foam or pumice or pumice

volcanic focus

volcanic front

volcanic gases

volcanic glass

volcanic graben

volcanic gravel

volcanic graywacke or greywacke or greywacke

volcanic harbor

volcanic island

volcanic mud

volcanic neck

volcanic pipe

volcanic rent

volcanic rift zone or rift zone or rift zone

volcanic rock

volcanic rock or volcanic rocks or volcanic rocks

volcanic sand

volcanic sandstone

volcanic shield

volcanic vent

volcanic wacke or wacke or wacke

volcaniclastic

volcanics or volcanic or volcanic

<hr> معنی : حالت اتش فشانی، شرایط و خصوصیات آتشفشانی <hr> معانی دیگر : فعالیت آتشفشانی، پدیده ی آتشفشانی، شرایط و خصوصیات اتشفشانی

معنی : حالت اتش فشانی، شرایط و خصوصیات آتشفشانی معانی دیگر : فعالیت آتشفشانی، پدیده ی آتشفشانی، شرایط و خصوصیات اتشفشانی

volcanism

volcanite or vulcanite or vulcanite

volcanization

<hr> ولکانیزه کردن، جوش اکسیژن زدن، جوش برقی دادن، بخار کردن، تحت تاثیر حرارت اتشفشانی قرار دادن

ولکانیزه کردن، جوش اکسیژن زدن، جوش برقی دادن، بخار کردن، تحت تاثیر حرارت اتشفشانی قرار دادن

volcanize

<hr> معنی : اتشفشان، کوهاتشفشان <hr> معانی دیگر : آتشفشان

معنی : اتشفشان، کوهاتشفشان معانی دیگر : آتشفشان

volcano

volcano or karst or volcano karst or volcano karst

volcano or volcanoes or volcanoes

volenti non injuria

volet

volfsonite

volhynite

volkovskite

<hr> معنی : شلیک، رگبار، تیرباران، شلیک بطور دستهجمعی، بصورت شلیک در کردن، شلیک کردن <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار یا سخن و غیره) رگبار، باران، شلیک پی در پی، به صورت رگبار فرستادن یا آمدن، پشت سر هم شلیک کردن یا شدن، (تنیس و والیبال و غیره) والی، تبادل مکرر، زدن توپ قبل از اینکه به زمین بخورد، (مکررا) توپ را رد و بدل کردن

معنی : شلیک، رگبار، تیرباران، شلیک بطور دستهجمعی، بصورت شلیک در کردن، شلیک کردن معانی دیگر : (جنگ افزار یا سخن و غیره) رگبار، باران، شلیک پی در پی، به صورت رگبار فرستادن یا آمدن، پشت سر هم شلیک کردن یا شدن، (تنیس و والیبال و غیره) والی، تبادل مکرر، زدن توپ قبل از اینکه به زمین بخورد، (مکررا) توپ را 

volley

<hr> معنی : ولت، واحد نیروی محرکه برقی <hr> معانی دیگر : حرکت دایره وار اسب، چرخش (اسب)، (برق) ولت (مخفف: v)

معنی : ولت، واحد نیروی محرکه برقی معانی دیگر : حرکت دایره وار اسب، چرخش (اسب)، (برق) ولت (مخفف: v)

volt

<hr> (فیزیک) ولت آمپر، اندازه گیری نیروی برق بر حسب ولتاژ و امپر

(فیزیک) ولت آمپر، اندازه گیری نیروی برق بر حسب ولتاژ و امپر

volt ampere

volt ohm milliameter multimeter

<hr> معنی : ولتاژ، اختلاف سطح، نیروی الکتریک برحسب ولت <hr> معانی دیگر : (برق) ولتاژ، ولت چندی، فشار (یا کشش) برق

معنی : ولتاژ، اختلاف سطح، نیروی الکتریک برحسب ولت معانی دیگر : (برق) ولتاژ، ولت چندی، فشار (یا کشش) برق

واژه های حرف "v" - دیکشنری تخصصی