انگلیسی به فارسی

abstractively

abstractiveness

abstractness

abstractor

abstractors

abstracts

abstrahent

abstrict

abstricted

abstricting

abstriction

abstricts

<hr> معنی : مغلق، پیچیده، غامض، پنهان <hr> معانی دیگر : مشکل، بغرنج، سخت آموز، مبهم، ژرف، دشوار

معنی : مغلق، پیچیده، غامض، پنهان معانی دیگر : مشکل، بغرنج، سخت آموز، مبهم، ژرف، دشوار

abstruse

<hr> بطورپیچیده، بطورغام­، باتعقید

بطورپیچیده، بطورغام­، باتعقید

abstrusely

<hr> پیچیدگی، تعقید، غام­بودن

پیچیدگی، تعقید، غام­بودن

abstruseness

abstrusenesses

abstruser

abstrusest

abstrusion

abstrusities

absume

<hr> معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط <hr> معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

absurd

absurdest

absurdism

<hr> پوچ گرای، وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامه های پوچ، متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی، پوچگرای وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامههای پوچ متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی وابسته به عقیده ی پوچی وجود بشر و کائنات

پوچ گرای، وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامه های پوچ، متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی، پوچگرای وابسته به تئاتر پوچی و نویسندگان نمایشنامههای پوچ متفکر یا نویسنده ی معتقد به پوچی وابسته به عقیده ی پوچی وجود بشر و کائنات

absurdist

absurdities

<hr> معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی <hr> معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

absurdity

<hr> بطوربیهوده ومزخرف، غیرمعقولانه، بطورمحال

بطوربیهوده ومزخرف، غیرمعقولانه، بطورمحال

absurdly

absurdness

absurds

absurdum

absvolt

absyrtus

abthain

abthainry

abthanage

abu dhabi

<hr> ابوسمبال (دهکده ای در جنوب مصر - دارای آثار تاریخی سیزده قرن قبل از میلاد)

ابوسمبال (دهکده ای در جنوب مصر - دارای آثار تاریخی سیزده قرن قبل از میلاد)

abu simbel

abu zaby (orzabi)

abubble

abucco

abuilding

abuleia

<hr> معنی : فقدان نیروی اراده، ضعف اراده، سستی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) بی ارادگی، فقدان اراده و قدرت تصمیم گیری (aboulia هم می نویسند)

معنی : فقدان نیروی اراده، ضعف اراده، سستی معانی دیگر : (روان شناسی) بی ارادگی، فقدان اراده و قدرت تصمیم گیری (aboulia هم می نویسند)

واژه های حرف "a" - انگلیسی به فارسی