انگلیسی به فارسی

becivet

<hr> معنی : اشاره، تکان سر یا دست، تعظیم کردن، سرتکان دادن <hr> معانی دیگر : حرکت سر یا دست به منظور صدا زدن، ایما، (قدیمی) احضار کردن، (با حرکت سر یا دست) فراخواندن، (شمال انگلیس) جوی، نهر (به ویژه اگر کف آن سنگلاخی باشد)، باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی

معنی : اشاره، تکان سر یا دست، تعظیم کردن، سرتکان دادن معانی دیگر : حرکت سر یا دست به منظور صدا زدن، ایما، (قدیمی) احضار کردن، (با حرکت سر یا دست) فراخواندن، (شمال انگلیس) جوی، نهر (به ویژه اگر کف آن سنگلاخی باشد)، باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی

beck

becked

beckelite

becker

<hr> معنی : گیره، حایل، حلقه پارو <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی) وسیله یا اسباب (مثل طناب قلاب شده یا گیره یا تسمه و غیره) برای به هم بستن پاروها و طناب ها و غیره، تاماس ابکت (سراسقف کانتربری انگلیس که توسط هنری دوم اعدام شد)

معنی : گیره، حایل، حلقه پارو معانی دیگر : (کشتیرانی) وسیله یا اسباب (مثل طناب قلاب شده یا گیره یا تسمه و غیره) برای به هم بستن پاروها و طناب ها و غیره، تاماس ابکت (سراسقف کانتربری انگلیس که توسط هنری دوم اعدام شد)

becket

becket bend

beckets

<hr> ساموئل بکت (نویسنده ی ایرلندی که سال ها ساکن فرانسه بود)

ساموئل بکت (نویسنده ی ایرلندی که سال ها ساکن فرانسه بود)

beckett

becking

beckiron

<hr> معنی : اشاره کردن، با اشاره صدا زدن <hr> معانی دیگر : (با حرکت سر یا دست) اشاره کردن، فراخواندن، خواندن (به سوی خود)، جلب کردن، (به سوی خود) کشاندن، اشاره، اشاره کردن باسریادست

معنی : اشاره کردن، با اشاره صدا زدن معانی دیگر : (با حرکت سر یا دست) اشاره کردن، فراخواندن، خواندن (به سوی خود)، جلب کردن، (به سوی خود) کشاندن، اشاره، اشاره کردن باسریادست

beckon

beckoners

beckoningly

becks

becky

beclad

beclamored

beclamoring

beclart

beclasped

beclasping

beclatter

beclaw

beclip

becloak

becloaked

becloaking

becloaks

beclog

beclogged

beclogging

beclose

beclothe

beclothed

beclothes

beclothing

<hr> معنی : زیر ابر پنهان کردن، تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن <hr> معانی دیگر : ابری کردن، تیره و تار کردن، سردرگم کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، مبهم کردن

معنی : زیر ابر پنهان کردن، تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن معانی دیگر : ابری کردن، تیره و تار کردن، سردرگم کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، مبهم کردن

becloud

<hr> (verb transitive) تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن، زیر ابر پنهان کردن

(verb transitive) تار کردن، با ابر پوشاندن، تاریک کردن، زیر ابر پنهان کردن

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی