انگلیسی به فارسی

bick

<hr> معنی : دعوا و منازعه، ستیزه کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن <hr> معانی دیگر : بگومگو کردن، محاجه کردن، (با سرعت و سر و صدا) حرکت کردن، جاری شدن یا بودن، (سایه وار) ظاهر شدن، تاریک و روشن شدن، جر و بحث، جام چوبی، لیوان چوبی، پرخاش کردن

معنی : دعوا و منازعه، ستیزه کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن معانی دیگر : بگومگو کردن، محاجه کردن، (با سرعت و سر و صدا) حرکت کردن، جاری شدن یا بودن، (سایه وار) ظاهر شدن، تاریک و روشن شدن، جر و بحث، جام چوبی، لیوان چوبی، پرخاش کردن

bicker

bickerer

bickerers

bickering

bickern

bickers

bickiron

biclavate

biclinia

biclinium

<hr> (امریکا) وابسته به هر دو کرانه (ساحل اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام)، دارای شعبه (و غیره) در هر دو ساحل، دو کرانه ای

(امریکا) وابسته به هر دو کرانه (ساحل اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام)، دارای شعبه (و غیره) در هر دو ساحل، دو کرانه ای

bicoastal

bicollateral

bicollaterality

bicolligate

<hr> معنی : دورنگ، دورنگه <hr> معانی دیگر : دورنگی (bicolored هم می نویسند)

معنی : دورنگ، دورنگه معانی دیگر : دورنگی (bicolored هم می نویسند)

bicolor

bicolor lespedeza

bicolored

bicolorous

bicolors

<hr> معنی : دورنگ، دورنگه <hr> معانی دیگر : دورنگ، دورنگه

معنی : دورنگ، دورنگه معانی دیگر : دورنگ، دورنگه

bicolour

bicolourous

bicompact

<hr> معنی : مقعر الطرفین، دوسو گود <hr> معانی دیگر : دو سو کاو، دو کاو، کاو (مقعر) از دو طرف، دوسوگرد

معنی : مقعر الطرفین، دوسو گود معانی دیگر : دو سو کاو، دو کاو، کاو (مقعر) از دو طرف، دوسوگرد

biconcave

biconcavity

biconditional

bicone

biconical

biconically

biconjugate

biconnected

biconsonantal

<hr> معنی : محدب الطرفین، از دو سو بر امده <hr> معانی دیگر : دو سو کوژ، دو کوژ، کوژ (محدب) از دو طرف، دو سو برآمده

معنی : محدب الطرفین، از دو سو بر امده معانی دیگر : دو سو کوژ، دو کوژ، کوژ (محدب) از دو طرف، دو سو برآمده

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی