انگلیسی به فارسی

denuclearizes

denucleate

denudant

denudate

denudated

denudates

denudating

<hr> معنی : برهنه سازی، رودش <hr> معانی دیگر : برهنه سازی، رودش

معنی : برهنه سازی، رودش معانی دیگر : برهنه سازی، رودش

denudation

denudational

denudative

denudatory

<hr> معنی : برهنه کردن، عاری ساختن، عریان کردن <hr> معانی دیگر : لخت کردن، (جانداران و گیاهان ناحیه ای را معدوم کردن)، جاندار زدایی کردن، گیاه زدایی کردن، زیست کشی کردن

معنی : برهنه کردن، عاری ساختن، عریان کردن معانی دیگر : لخت کردن، (جانداران و گیاهان ناحیه ای را معدوم کردن)، جاندار زدایی کردن، گیاه زدایی کردن، زیست کشی کردن

denude

denuded

denuder

denuders

denudes

denuding

denumberment

denumerability

<hr> معنی : شمردنی، قابل شمارش <hr> معانی دیگر : (ریاضی) شمارا، شمارپذیر

معنی : شمردنی، قابل شمارش معانی دیگر : (ریاضی) شمارا، شمارپذیر

denumerable

denumerably

denumeral

denumerant

denumeration

denumerative

denunciable

denunciant

denunciate

denunciated

denunciating

<hr> معنی : اتهام، عیب جویی، شکایت، بد گویی، چغلی <hr> معانی دیگر : نکوهش، محکوم سازی، تقبیح (رجوع شود به: denounce)، واسرنگش

معنی : اتهام، عیب جویی، شکایت، بد گویی، چغلی معانی دیگر : نکوهش، محکوم سازی، تقبیح (رجوع شود به: denounce)، واسرنگش

denunciation

denunciations

denunciative

denunciatively

<hr> چغلى کننده، شاکى، خبربرنده ازرفتارکسى

چغلى کننده، شاکى، خبربرنده ازرفتارکسى

denunciator

<hr> معنی : وابسته به بدگویی و اتهام <hr> معانی دیگر : وابسته به بدگویی و اتهام

معنی : وابسته به بدگویی و اتهام معانی دیگر : وابسته به بدگویی و اتهام

denunciatory

denutrition

<hr> شهر دنور (مرکز ایالت کلرادو ـ امریکا)

شهر دنور (مرکز ایالت کلرادو ـ امریکا)

denver

<hr> (قفلی که پلیس به منظور تنبیه به چرخ اتومبیل متخلفان می زند) چرخ بند

(قفلی که پلیس به منظور تنبیه به چرخ اتومبیل متخلفان می زند) چرخ بند

denver boot

<hr> معنی : انکار کردن، منکر شدن، رد کردن، حاشا کردن، تکذیب کردن <hr> معانی دیگر : ناخستو شدن، واسرنگیدن، ارندان کردن، وی ستودن، از آن خود نشناختن، عاق کردن، از خود راندن، طرد کردن، راه ندادن، اجازه (ی بکار بردن یا ورود و غیره) ندادن، ندادن، استنکاف کردن، ابا کردن، دریغ داشتن از، (خواهش کسی را) رد کردن، (روی کسی را) برزمین گذاشتن، جواب رد دادن، (مهجور) ممنوع کردن، به خود حرام کردن

معنی : انکار کردن، منکر شدن، رد کردن، حاشا کردن، تکذیب کردن معانی دیگر : ناخستو شدن، واسرنگیدن، ارندان کردن، وی ستودن، از آن خود نشناختن، عاق کردن، از خود راندن، طرد کردن، راه ندادن، اجازه (ی بکار بردن یا ورود و غیره) ندادن، ندادن، استنکاف کردن، ابا کردن، دریغ داشتن از، (خواهش کسی را) رد کردن، (روی 

deny

denyer

denying

denyingly

deo volente

deobstruct

deobstruent

deoccidentalize

<hr> (قانون قدیم انگلیس) ملکی که موجب مرگ کسی شده و لذا برای امور خیریه تحت نظر پادشاه مصادره می شد

(قانون قدیم انگلیس) ملکی که موجب مرگ کسی شده و لذا برای امور خیریه تحت نظر پادشاه مصادره می شد

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی