انگلیسی به فارسی

deceptivity

deceptory

<hr> مخ زدوده (انسان یا حیوانی که در اثر بیماری یا به خاطر تجربه ی علمی از مغز و فعالیت های آن محروم شده است)

مخ زدوده (انسان یا حیوانی که در اثر بیماری یا به خاطر تجربه ی علمی از مغز و فعالیت های آن محروم شده است)

decerebrate

decerebrated

decerebrating

<hr> روانشناسى : مخ بردارى

decerebration

decerebrize

decern

decerned

decerniture

decerns

decerp

decertification

decertificaton

decertified

<hr> گواهینامه (یا جواز یا تصدیق کسی) را ملغی کردن

گواهینامه (یا جواز یا تصدیق کسی) را ملغی کردن

decertify

decess

decession

decessit

decessor

decharm

dechemicalize

dechenite

dechlog

dechloridize

dechloridized

dechloridizing

dechlorinate

dechlorinated

dechlorinating

dechlorination

dechristianization

dechristianize

deci-

decian

deciare

deciares

deciatine

decibar

<hr> معنی : دسیبل <hr> معانی دیگر : (صوت شناسی - الکترونیک) دسی بل (واحد شدت صوت)، واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یا صوت رابیان میکند، واحدی برای اندازه گیری شدت و ضعف صدا

معنی : دسیبل معانی دیگر : (صوت شناسی - الکترونیک) دسی بل (واحد شدت صوت)، واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یا صوت رابیان میکند، واحدی برای اندازه گیری شدت و ضعف صدا

decibel

decibels

decidability

decidable

<hr> معنی : حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن <hr> معانی دیگر : اراده کردن، برآن شدن، آهنگیدن، عزم کردن، داوری کردن، تعیین کردن، مشخص کردن، به نتیجه رسیدن، وا داشتن، باعث شدن

معنی : حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن معانی دیگر : اراده کردن، برآن شدن، آهنگیدن، عزم کردن، داوری کردن، تعیین کردن، مشخص کردن، به نتیجه رسیدن، وا داشتن، باعث شدن

decide

<hr> معنی : قطعی، مصمم <hr> معانی دیگر : واضح، آشکار، بی تردید، پر اراده، راسخ، معین، مشخص

معنی : قطعی، مصمم معانی دیگر : واضح، آشکار، بی تردید، پر اراده، راسخ، معین، مشخص

decided

decidedly

decidedness

decidement

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی