انگلیسی به فارسی

injustices

injustifiable

<hr> معنی : جوهر، مرکب زدن <hr> معانی دیگر : مرکب، جوهر چاپ، مرکب چاپ، (خودمانی) تبلیغات (به ویژه در روزنامه)، (ماده ی سیاهی که برخی جانوران دریایی مانند اختاپوس برای دفاع از خود می تراوند) سیه تراوه، سپیا (sepia)، سیاه آب، مرکب پاشیدن (روی چیزی)، مرکب (یا جوهر) مالیدن بر، با جوهر رسم کردن یا کشیدن، مرکبی کردن

معنی : جوهر، مرکب زدن معانی دیگر : مرکب، جوهر چاپ، مرکب چاپ، (خودمانی) تبلیغات (به ویژه در روزنامه)، (ماده ی سیاهی که برخی جانوران دریایی مانند اختاپوس برای دفاع از خود می تراوند) سیه تراوه، سپیا (sepia)، سیاه آب، مرکب پاشیدن (روی چیزی)، مرکب (یا جوهر) مالیدن بر، با جوهر رسم کردن یا کشیدن، مرکبی کرد

ink cartridge

ink eraser

<hr> معنی : استامپ، مرکب زن <hr> معانی دیگر : استامپ، مرکب زن

معنی : استامپ، مرکب زن معانی دیگر : استامپ، مرکب زن

ink pad

ink-black

ink-jet

ink-jet printer

inkberries

inkberry

<hr> لکه ی مرکب یا جوهر (به ویژه لکه هایی که در آزمایش روان شناسی ((رورشاخ)) به کار می روند)، لکه جوهر یا مرکب

لکه ی مرکب یا جوهر (به ویژه لکه هایی که در آزمایش روان شناسی ((رورشاخ)) به کار می روند)، لکه جوهر یا مرکب

inkblot

inkblot test

inkblots

inkbush

inked

inken

<hr> (شخص یا ماشین) جوهر زن، جوهر افشان، مرکب نویس

(شخص یا ماشین) جوهر زن، جوهر افشان، مرکب نویس

inker

inkerman

inkers

inket

inkfish

inkholder

<hr> دوات، جوهر دان، دوات شاخی قدیمی، دارای اصطلاحات قلنبه، دوات شاخی

دوات، جوهر دان، دوات شاخی قدیمی، دارای اصطلاحات قلنبه، دوات شاخی

inkhorn

inkhornism

inkhornist

inkhornize

inkhornizer

inkier

inkies

inkiest

inkindle

<hr> سیاهی مرکب، مرکبی بودن، جوهری بودن

سیاهی مرکب، مرکبی بودن، جوهری بودن

inkiness

inking

inking pad

inkish

<hr> (چاپ) جوهرفشان، جوهرافشان (روش چاپ سریع از راه جوهرفشانی برقی)

(چاپ) جوهرفشان، جوهرافشان (روش چاپ سریع از راه جوهرفشانی برقی)

inkjet

<hr> معنی : قیطان کتانی <hr> معانی دیگر : نوار کتانی

معنی : قیطان کتانی معانی دیگر : نوار کتانی

inkle

inkles

inkless

inklike

<hr> معنی : گزارش، اگاهی، اشاره، کورهخبر <hr> معانی دیگر : کمترین مقدار، کوچکترین چیز، اندیشه ی مبهم، کوچکترین تصور، کنایه، نمار، ایما، گواژه، اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند، خبر

معنی : گزارش، اگاهی، اشاره، کورهخبر معانی دیگر : کمترین مقدار، کوچکترین چیز، اندیشه ی مبهم، کوچکترین تصور، کنایه، نمار، ایما، گواژه، اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند، خبر

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی