انگلیسی به فارسی

paint the lily

paintability

paintable

paintableness

paintably

paintball gun

<hr> قلم مو، رجوع شود به: indian paintbrush

قلم مو، رجوع شود به: indian paintbrush

paintbrush

paintbrushes

<hr> معنی : مصور، سرخابی <hr> معانی دیگر : رنگ شده، رنگ زده، رنگ کرده، رنگارنگ، نقاشی شده، پوشیده

معنی : مصور، سرخابی معانی دیگر : رنگ شده، رنگ زده، رنگ کرده، رنگارنگ، نقاشی شده، پوشیده

painted

painted beauty

painted bunting

painted cup

painted daisy

painted greenling

painted leaf

painted nettle

painted terrapin

painted tortoise

painted turtle

painted-leaf begonia

paintedness

<hr> معنی : مصور، نقاش، نگارگر، پیکر نگار <hr> معانی دیگر : نقاش (کسی که تصویر می کشد یا کسی که در و دیوار را رنگ می زند)، صورتگر، چهره پرداز، خامه زن، نقشگر، رنگ پرداز، (طنابی که با آن قایق را مهار می کنند یا یدک می کشند) افسار قایق، مهار قایق، طناب یدک کشی، (امریکا) رجوع شود به: cougar

معنی : مصور، نقاش، نگارگر، پیکر نگار معانی دیگر : نقاش (کسی که تصویر می کشد یا کسی که در و دیوار را رنگ می زند)، صورتگر، چهره پرداز، خامه زن، نقشگر، رنگ پرداز، (طنابی که با آن قایق را مهار می کنند یا یدک می کشند) افسار قایق، مهار قایق، طناب یدک کشی، (امریکا) رجوع شود به: cougar

painter

painter's colic

painterish

painterlike

painterliness

<hr> (در اصل) وابسته به نقاش، ویژه ی نقاشان

(در اصل) وابسته به نقاش، ویژه ی نقاشان

painterly

painters

paintier

paintiest

<hr> معنی : نقاشی <hr> معانی دیگر : نقاشی (هم نقاشی تصویر و هم نقاشی در و دیوار)، صورتگری، نگارگری، چهره پردازی، پیکر نگاری، خامه زنی، تصویر (نقاشی شده)، فرتور

معنی : نقاشی معانی دیگر : نقاشی (هم نقاشی تصویر و هم نقاشی در و دیوار)، صورتگری، نگارگری، چهره پردازی، پیکر نگاری، خامه زنی، تصویر (نقاشی شده)، فرتور

painting

paintingness

paintless

paintpot

paintproof

paintress

paintrix

paintroot

paintry

painture

painty

<hr> معنی : جفت، زوج، زن و شوهر، نر و ماده، هر چیز دوجرئی، جور کردن و شدن، جفت کردن و شدن <hr> معانی دیگر : دوتا، دو لنگه، چیز دو جزئی، دو نفر، (بازی ورق) دو خال یک جور، دو ورق یک جور، جفت کردن، زوج کردن، زن و شوهر کردن، دو نفری کردن، دو تایی کردن، هر چیز دو جزئی

معنی : جفت، زوج، زن و شوهر، نر و ماده، هر چیز دوجرئی، جور کردن و شدن، جفت کردن و شدن معانی دیگر : دوتا، دو لنگه، چیز دو جزئی، دو نفر، (بازی ورق) دو خال یک جور، دو ورق یک جور، جفت کردن، زوج کردن، زن و شوهر کردن، دو نفری کردن، دو تایی کردن، هر چیز دو جزئی

واژه های حرف "p" - انگلیسی به فارسی