انگلیسی به فارسی

paracorolla

paracosm

paracotoin

paracoumaric

paracress

paracrostic

paracusia

paracusic

paracusis

paracyanogen

paracyeses

paracystitis

paracystium

parada

<hr> معنی : تظاهرات، جولان، خود نمایی، سان، نمایش با شکوه، میدان رژه، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، نمایش، رژه، جلوه، رژه رفتن <hr> معانی دیگر : دفیله، سان دادن، عرض اندام، جولان دادن، عرض اندام کردن، به رخ کشیدن، خرامیدن، دنیدن، گروه، سلسله، تعداد، (خود را) جا زدن، وانمود کردن، گردشگاه، (سربازان را) به خط کردن، به صف کردن، خود نمایی کردن

معنی : تظاهرات، جولان، خود نمایی، سان، نمایش با شکوه، میدان رژه، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، نمایش، رژه، جلوه، رژه رفتن معانی دیگر : دفیله، سان دادن، عرض اندام، جولان دادن، عرض اندام کردن، به رخ کشیدن، خرامیدن، دنیدن، گروه، سلسله، تعداد، (خود را) جا زدن، وانمود کردن، گردشگاه، (سربازان را) به خط ک

parade

<hr> میدان سان، جولانگاه

parade ground

parade rest

paraded

paradeful

paradeless

paradelike

paradental

paradentitis

paradentium

parader

paraderm

paraders

parades

paradiastole

paradiazine

paradiddle

paradidym

paradidymal

paradidymis

<hr> معنی : نمونه <hr> معانی دیگر : الگو، نگاره، نمونه ی عالی، ابر انگاره، روانگاره، پرانمون، ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است

معنی : نمونه معانی دیگر : الگو، نگاره، نمونه ی عالی، ابر انگاره، روانگاره، پرانمون، ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است

paradigm

paradigmatic

paradigmatical

paradigmatically

paradigmatize

paradigms

parading

paradingly

paradiplomatic

<hr> بهشتی، پردیسی (paradisal و paradisical هم می گویند)، مینوی <hr> paradisaic(al) بهشتی

بهشتی، پردیسی (paradisal و paradisical هم می گویند)، مینوی paradisaic(al) بهشتی

واژه های حرف "p" - انگلیسی به فارسی