انگلیسی به فارسی

<hr> احتیاط آمیز، به صلاح (کسی)، عاقلانه، درست، صحیح، از روی عقل و منطق

احتیاط آمیز، به صلاح (کسی)، عاقلانه، درست، صحیح، از روی عقل و منطق

well advised

<hr> دارای اخلاق نیکو، نیکو خصال، دارای صفات حسنه، خوش خلق، متوازن، مرتب و منظم

دارای اخلاق نیکو، نیکو خصال، دارای صفات حسنه، خوش خلق، متوازن، مرتب و منظم

well conditioned

<hr> خوش خلق، نیک سرشت، خوش حالت، مهربان، سرکیف، سرحال

خوش خلق، نیک سرشت، خوش حالت، مهربان، سرکیف، سرحال

well disposed

<hr> <b>معنی</b> : افرین، احسنت! <hr> <b>معانی دیگر</b> : خوب انجام شده، ماهرانه، زبردستانه، افرین، خوب پخته

معنی : افرین، احسنت! معانی دیگر : خوب انجام شده، ماهرانه، زبردستانه، افرین، خوب پخته

well done

<hr> خوش قیافه، قشنگ، زیبا، خوشگل، خوش ظاهر، خوش ترکیب

خوش قیافه، قشنگ، زیبا، خوشگل، خوش ظاهر، خوش ترکیب

well favored

<hr> (امریکا - عامیانه) پولدار، دارا، ثروتمند، پولدار، خوب تثبیت شده

(امریکا - عامیانه) پولدار، دارا، ثروتمند، پولدار، خوب تثبیت شده

well fixed

well found

<hr> مستند، بجا، با دلیل، موجه، found well کاملا مجهز، مجهز بوسایل کامل، مستحکم

مستند، بجا، با دلیل، موجه، found well کاملا مجهز، مجهز بوسایل کامل، مستحکم

well founded

<hr> خوب مهتری شده، خوب نگهداری شده، مرتب و منظم، مواظبت شده، مهتری شده

خوب مهتری شده، خوب نگهداری شده، مرتب و منظم، مواظبت شده، مهتری شده

well groomed

<hr> خبره، وارد، دارای تبحر، حاذق، دارای پایه محکم، بر پایه یااساس صحیح

خبره، وارد، دارای تبحر، حاذق، دارای پایه محکم، بر پایه یااساس صحیح

well grounded

well handled

<hr> (امریکا- خودمانی)، پولدار، دارا، ثروتمند

(امریکا- خودمانی)، پولدار، دارا، ثروتمند

well heeled

<hr> مشهور، شهره، نیکنام، نامور، شناخته شده، خوشنام، معروف، واضح، پیش پاافتاده

مشهور، شهره، نیکنام، نامور، شناخته شده، خوشنام، معروف، واضح، پیش پاافتاده

well known

<hr> دارای حسن نیت، نیکخواه، خیرخواه، خوش نیت، ناشی از قصد خوب

دارای حسن نیت، نیکخواه، خیرخواه، خوش نیت، ناشی از قصد خوب

well meaning

<hr> تقریبا، در حدود، قریبا

تقریبا، در حدود، قریبا

well nigh

<hr> پولدار، دارا، متمکن، کامیاب، ثروتمند، خوب، مفید، جذاب، جالب، دارای زندگی اسوده

پولدار، دارا، متمکن، کامیاب، ثروتمند، خوب، مفید، جذاب، جالب، دارای زندگی اسوده

well off

<hr> منظم، مرتب، نیک سامان، بنحو اکمل انجام یافته، مرتب و منظم

منظم، مرتب، نیک سامان، بنحو اکمل انجام یافته، مرتب و منظم

well ordered

well out

well point

<hr> اهل کتاب، کتاب خوان، کتاب شناسی، اهل مطالعه و تحقیق غالبا با in با اطلاع

اهل کتاب، کتاب خوان، کتاب شناسی، اهل مطالعه و تحقیق غالبا با in با اطلاع

well read

<hr> محکم، کیپ، جمع و جور

well set

<hr> (حرف) بموقع، بجا، خوش صحبت، دارای تلفظ خوب، خوش کلام

(حرف) بموقع، بجا، خوش صحبت، دارای تلفظ خوب، خوش کلام

well spoken

<hr> نیکنام، مشهور، معتبر، به نیکنامی یادشده

نیکنام، مشهور، معتبر، به نیکنامی یادشده

well thought of

well timbered

<hr> بموقع، در وقت مناسب، بهنگام، بجا، بمورد

بموقع، در وقت مناسب، بهنگام، بجا، بمورد

well timed

well up

well water

<hr> دعاگو، خیرخواه، خواهان موفقیت کسی، wishing well ادم نیکخواه

دعاگو، خیرخواه، خواهان موفقیت کسی، wishing well ادم نیکخواه

well wisher

well wishing

<hr> کهنه، کار کرده، مستعمل، زیاد کار کرده، مبتذل، پیش پا افتاده، معمولی

کهنه، کار کرده، مستعمل، زیاد کار کرده، مبتذل، پیش پا افتاده، معمولی

واژه های حرف "w" - انگلیسی به فارسی