ابن الوقت

ابن الوقت بودن

ابنه

<hr> برابر پارسی : ( آبنوس ) چوب سنگ

برابر پارسی : ( آبنوس ) چوب سنگ

ابنوس

ابنوسی

<hr> مترادف ابهام : آمیختگی، پیچش، پیچیدگی، تاریکی، تعقید، تیرگی، شبهه، عدم صراحت <hr> متضاد ابهام : آشکاری، وضوح <hr> برابر پارسی : گنگی، پوشیده، پیچیدگی، پیچیده کردن، سربستگی

مترادف ابهام : آمیختگی، پیچش، پیچیدگی، تاریکی، تعقید، تیرگی، شبهه، عدم صراحت متضاد ابهام : آشکاری، وضوح برابر پارسی : گنگی، پوشیده، پیچیدگی، پیچیده کردن، سربستگی

ابهام

ابهام (فیزیک)

ابهام عمدی

<hr> مترادف ابهت : اهمیت، بزرگی، جبروت، جلال، سطوت، شکوه، صولت، عظمت، فره، وقار <hr> برابر پارسی : شکوه

مترادف ابهت : اهمیت، بزرگی، جبروت، جلال، سطوت، شکوه، صولت، عظمت، فره، وقار برابر پارسی : شکوه

ابهت

ابهت بخشیدن

ابهر

ابهل

ابو الزوجه

ابو الملیح

ابو علی سینا

ابوا

ابوا نواز

<hr> مترادف ابواب : باب ها، بخش ها، فصل ها، درها، مدخل ها <hr> برابر پارسی : درها

مترادف ابواب : باب ها، بخش ها، فصل ها، درها، مدخل ها برابر پارسی : درها

ابواب

<hr> مترادف ابواب جمعی : پرسنل، جزو، جمعی، عضو، کادر

مترادف ابواب جمعی : پرسنل، جزو، جمعی، عضو، کادر

ابواب جمعی

ابوالبشر

ابوالفوارس

ابوالهول

ابوت

ابوجهل

ابوطیاره (عامیانه)

ابوطیاره(خودمانی)

<hr> مترادف ابونمان : ( آبونمان ) اشتراک <hr> برابر پارسی : ( آبونمان ) هم بستانه

مترادف ابونمان : ( آبونمان ) اشتراک برابر پارسی : ( آبونمان ) هم بستانه

ابونمان

<hr> مترادف ابونه : ( آبونه ) مشترک <hr> برابر پارسی : ( آبونه ) همبست، هم وند، هم بست

مترادف ابونه : ( آبونه ) مشترک برابر پارسی : ( آبونه ) همبست، هم وند، هم بست

ابونه

ابونه روزنامه شدن

ابونه شدن

ابوکریفا

<hr> مترادف ابوی : اب، بابا، پدر، والد <hr> متضاد ابوی : والده <hr> برابر پارسی : پدر

مترادف ابوی : اب، بابا، پدر، والد متضاد ابوی : والده برابر پارسی : پدر

ابوی

ابوی (خودمانی)

ابوی (عامیانه)

ابچلیک

ابچین

<hr> برابر پارسی : آماج، درافکند، سردوربین

برابر پارسی : آماج، درافکند، سردوربین

ابژکتیو

ابژکتیو (هنر و ادب و نقد ادبی و غیره)

ابژکتیو(هنر و ادب و نقد ادبی و غیره )

<hr> برابر پارسی : دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان

برابر پارسی : دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان

ابکار

ابکاری

<hr> مترادف ابکش : ( آبکش ) سقا، عطش زا، ترشی پالا، چلوصافی، صافی

مترادف ابکش : ( آبکش ) سقا، عطش زا، ترشی پالا، چلوصافی، صافی

ابکش

ابکشی

ابکشی کردن

<hr> مترادف ابکند : ( آبکند ) سیل گاه، مسیل، گودال، گود، مغاک، آبگیر، تالاب، غدیر

مترادف ابکند : ( آبکند ) سیل گاه، مسیل، گودال، گود، مغاک، آبگیر، تالاب، غدیر

ابکند

<hr> مترادف ابکوهه : ( آب کوهه ) خیزاب، موج، موج خیز

مترادف ابکوهه : ( آب کوهه ) خیزاب، موج، موج خیز

ابکوهه

<hr> مترادف ابکی : ( آبکی ) آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع <hr> متضاد ابکی : ( آبکی ) جامد

مترادف ابکی : ( آبکی ) آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع متضاد ابکی : ( آبکی ) جامد

واژه های حرف "ا" - فارسی به انگلیسی