تبرزین سرخپوستان

<hr> مترادف تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری

مترادف تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری

تبرع

تبرعا

تبرنیزه

تبره

تبرچه

<hr> مترادف تبرک : تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوش یمنی، همایونی ، برکت یابی <hr> متضاد تبرک : گجستگی، بدیمنی <hr> برابر پارسی : فرخندگی، همایونی، شگون

مترادف تبرک : تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوش یمنی، همایونی ، برکت یابی متضاد تبرک : گجستگی، بدیمنی برابر پارسی : فرخندگی، همایونی، شگون

تبرک

تبرک (ارتش)

تبرک کردن

<hr> مترادف تبری : بیزاری جویی، بیزاری دوری گزینی، بیزاری جستن، بیزار شدن

مترادف تبری : بیزاری جویی، بیزاری دوری گزینی، بیزاری جستن، بیزار شدن

تبری

تبرید

تبرید کردن

تبریز

تبریز (شهر)

تبریزی

<hr> مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد <hr> برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

تبریک

<hr> مترادف تبریک گفتن : شادباش گفتن، تهنیت گفتن، مبارک باد گفتن <hr> متضاد تبریک گفتن : تسلیت گفتن

مترادف تبریک گفتن : شادباش گفتن، تهنیت گفتن، مبارک باد گفتن متضاد تبریک گفتن : تسلیت گفتن

تبریک گفتن

تبریک گوینده

تبریک!

تبریکات

تبریکات!

تبس

تبست

تبست ها

<hr> مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن <hr> برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

تبسم

تبسم با نیش باز

<hr> مترادف تبسم کردن : زیر لب خندیدن، شکرخند زدن، لبخند زدن

مترادف تبسم کردن : زیر لب خندیدن، شکرخند زدن، لبخند زدن

تبسم کردن

تبسم کردن به طور دندان نما

تبسی

تبسی (پزشکی)

تبسیدن

<hr> مترادف تبشیر : بشارت، خبر خوش، مژده، بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژده دادن

مترادف تبشیر : بشارت، خبر خوش، مژده، بشارت دادن، خبرخوش آوردن، مژده دادن

تبشیر

تبشیر کردن

تبشیرگرایی

تبشیری

تبصبص

<hr> مترادف تبصره : بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری <hr> برابر پارسی : بند، بخش، آویژه، بینک، زیربند، نیم بند

مترادف تبصره : بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری برابر پارسی : بند، بخش، آویژه، بینک، زیربند، نیم بند

تبصره

تبصره در قرارداد

<hr> مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا <hr> برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

تبعه

تبعه کردن

تبعی

تبعی (دستور زبان)

<hr> مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری <hr> متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی <hr> برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

تبعیت

<hr> مترادف تبعیت کردن : اقتفا کردن، پیروی کردن، تاسی جستن، متابعت کردن، گردن نهادن <hr> برابر پارسی : پیروی کردن، فرمان بردن

مترادف تبعیت کردن : اقتفا کردن، پیروی کردن، تاسی جستن، متابعت کردن، گردن نهادن برابر پارسی : پیروی کردن، فرمان بردن

تبعیت کردن

<hr> مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب <hr> برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

تبعید

<hr> مترادف تبعید شدن : نفی بلدشدن، از وطن رانده شدن، طردشدن

مترادف تبعید شدن : نفی بلدشدن، از وطن رانده شدن، طردشدن

تبعید شدن

<hr> مترادف تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن از موطن

مترادف تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن از موطن

تبعید کردن

<hr> مترادف تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده

مترادف تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی