تخفیف دادن تخلف

تخفیف دادن قیمت

تخفیف دار

تخفیف دهنده

تخفیف قائل شدن

تخفیف قیمت

تخفیف مجازات

تخفیف پذیر (مجازات)

تخفیف یافتن

<hr> مترادف تخلخل : ناپیوستگی اجزای شی، انفکاک اجزا

مترادف تخلخل : ناپیوستگی اجزای شی، انفکاک اجزا

تخلخل

<hr> مترادف تخلص : شهرت، کنیه، لقب، نام، رستن، رهایش، رهایی، گریز <hr> برابر پارسی : رهایی یافتن، رستن، نامسار

مترادف تخلص : شهرت، کنیه، لقب، نام، رستن، رهایش، رهایی، گریز برابر پارسی : رهایی یافتن، رستن، نامسار

تخلص

تخلص نویسنده

<hr> مترادف تخلف : تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور، سرپیچی کردن، خلاف جستن، پیمان شکنی، خلف وعده، نقض عهد، خلاف کار <hr> برابر پارسی : سرپیچی، نافرمانی، رویگردانی

مترادف تخلف : تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور، سرپیچی کردن، خلاف جستن، پیمان شکنی، خلف وعده، نقض عهد، خلاف کار برابر پارسی : سرپیچی، نافرمانی، رویگردانی

تخلف

تخلف (حقوق)

تخلف ناپذیر

تخلف پزشکی

<hr> مترادف تخلف کردن : خلاف کردن، سرپیچی کردن، بدعهدی کردن، خلاف وعده کردن، خلف عهده کردن، بازماندن، دنبال افتادن

مترادف تخلف کردن : خلاف کردن، سرپیچی کردن، بدعهدی کردن، خلاف وعده کردن، خلف عهده کردن، بازماندن، دنبال افتادن

تخلف کردن

تخلف کردن از

تخلف(حقوق)

تخلیص

تخلیص شده

تخلیص کردن

تخلیص کننده

<hr> مترادف تخلیه : تهی ساختن، خالی کردن، تهی سازی، تهی، خالی، اخراج، پاک سازی، خالی سازی <hr> برابر پارسی : تهی سازی، بیرون ریختن، تهی کردن

مترادف تخلیه : تهی ساختن، خالی کردن، تهی سازی، تهی، خالی، اخراج، پاک سازی، خالی سازی برابر پارسی : تهی سازی، بیرون ریختن، تهی کردن

تخلیه

تخلیه الکتریکی

تخلیه روده

تخلیه روده ها

تخلیه شدن

تخلیه شده

تخلیه ملک

<hr> مترادف تخلیه کردن : خالی کردن، تهی ساختن، پیاده کردن ، بیرون آوردن، بیرون ریختن <hr> متضاد تخلیه کردن : بار زدن، بار کردن

مترادف تخلیه کردن : خالی کردن، تهی ساختن، پیاده کردن ، بیرون آوردن، بیرون ریختن متضاد تخلیه کردن : بار زدن، بار کردن

تخلیه کردن

تخلیه کردن بار

تخلیه کردن روده و معده (پزشکی)

<hr> مترادف تخم : بذر، برز، تخمه، دانه، هسته، تخمک، نطفه، منی، خایه، خصیه، گند، بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه، اصل، نژاد، نسب

مترادف تخم : بذر، برز، تخمه، دانه، هسته، تخمک، نطفه، منی، خایه، خصیه، گند، بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه، اصل، نژاد، نسب

تخم

تخم (زیست شناسی)

تخم (ماهی و قورباغه)

تخم (گیاه شناسی)

تخم آور

تخم اردج

تخم بادیان

تخم بارور (زیست شناسی)

<hr> مترادف تخم حرام : حرام زاده، خشوک، فرزند نامشروع، ولدالزنا <hr> متضاد تخم حرام : حلال زاده

مترادف تخم حرام : حرام زاده، خشوک، فرزند نامشروع، ولدالزنا متضاد تخم حرام : حلال زاده

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی