تفتان (آب و هوا)

<hr> مترادف تفتن : تافتن، گرم شدن، سرخ شدن، گداختن، گداخته شدن

مترادف تفتن : تافتن، گرم شدن، سرخ شدن، گداختن، گداخته شدن

تفتن

تفتن به منظور جدا کردن ناخالصی

تفتن در کوره

تفتن شیشه و فلزات

<hr> مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

تفته

تفتیدن

تفتیده

<hr> مترادف تفتیش : بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جست وجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن <hr> برابر پارسی : بازجویی، بازرسی، جستجو، کاویدن

مترادف تفتیش : بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جست وجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن برابر پارسی : بازجویی، بازرسی، جستجو، کاویدن

تفتیش

تفتیش (خودمانی)

تفتیش (عامیانه)

تفتیش مذهبی در اروپای قرون وسطی

<hr> مترادف تفتیش کردن : بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی جویی کردن، کندوکاو کردن

مترادف تفتیش کردن : بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی جویی کردن، کندوکاو کردن

تفتیش کردن

<hr> مترادف تفتین : دوبه هم زنی، سخن چینی، نمامی، شورشگری، غمز، فتنه انگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش، فتنه انگیختن، آشوب به پا کردن

مترادف تفتین : دوبه هم زنی، سخن چینی، نمامی، شورشگری، غمز، فتنه انگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش، فتنه انگیختن، آشوب به پا کردن

تفتین

<hr> مترادف تفتین کردن : فتنه برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، توطئه چینی کردن، دوبه هم زنی کردن، آشوب برانگیختن

مترادف تفتین کردن : فتنه برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، توطئه چینی کردن، دوبه هم زنی کردن، آشوب برانگیختن

تفتین کردن

<hr> مترادف تفحص : استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جست وجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن دل، خاطر، گشایش <hr> برابر پارسی : پیکاوی، جستجو، کندوکاو

مترادف تفحص : استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جست وجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن دل، خاطر، گشایش برابر پارسی : پیکاوی، جستجو، کندوکاو

تفحص

<hr> مترادف تفخیم : اعظام، بزرگ داشت، گرامی داشت، بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن

مترادف تفخیم : اعظام، بزرگ داشت، گرامی داشت، بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن

تفخیم

تفدان

<hr> مترادف تفرج : پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری <hr> برابر پارسی : گردش، گشت و گذار

مترادف تفرج : پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری برابر پارسی : گردش، گشت و گذار

تفرج

تفرج (رهایی فکری)

<hr> مترادف تفرجگاه : تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه <hr> برابر پارسی : گردشگاه

مترادف تفرجگاه : تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه برابر پارسی : گردشگاه

تفرجگاه

<hr> مترادف تفرس : دریافت، درک، تفطن، بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن

مترادف تفرس : دریافت، درک، تفطن، بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن

تفرس

تفرع

<hr> مترادف تفرعن : افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گنده دماغی ، متفرعن شدن <hr> متضاد تفرعن : افتادگی، تواضع، متواضع شدن

مترادف تفرعن : افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گنده دماغی ، متفرعن شدن متضاد تفرعن : افتادگی، تواضع، متواضع شدن

تفرعن

تفرعن آمیز

<hr> مترادف تفرعن امیز : ( تفرعن آمیز ) متکبرانه، نخوت آلود، نخوت آمیز

مترادف تفرعن امیز : ( تفرعن آمیز ) متکبرانه، نخوت آلود، نخوت آمیز

تفرعن امیز

<hr> مترادف تفرق : ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکنده دلی، پراکنده سازی، پریشانی، جدایی ، پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن <hr> متضاد تفرق : تجمع، متحد شدن، جمع شدن

مترادف تفرق : ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکنده دلی، پراکنده سازی، پریشانی، جدایی ، پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن متضاد تفرق : تجمع، متحد شدن، جمع شدن

تفرق

تفرق نور

<hr> مترادف تفرقه : پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق ، پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن <hr> متضاد تفرقه : جمعیت <hr> برابر پارسی : پراکندن، پراکندگی، جدایی انداختن، دودستگی، دوگانگی

مترادف تفرقه : پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق ، پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن متضاد تفرقه : جمعیت برابر پارسی : پراکندن، پراکندگی، جدایی انداختن، دودستگی، دوگانگی

تفرقه

تفرقه (نادر)

تفرقه آفرین

تفرقه احزاب

تفرقه انداز

تفرقه انگیز

تفرقهآفرین

<hr> مترادف تفریح : بازی، پیک نیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری، گردش کردن، شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن <hr> برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی، شادمانی، لشتن

مترادف تفریح : بازی، پیک نیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری، گردش کردن، شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی، شادمانی، لشتن

تفریح

تفریح (رهایی فکری)

تفریح و شادی کردن

<hr> مترادف تفریح کردن : سرگرم شدن، تفنن کردن، وقت گذرانی کردن، لذت بردن، شادمانی کردن، خوشی کردن، فرحناک شدن، گردش کردن، تفرج کردن

مترادف تفریح کردن : سرگرم شدن، تفنن کردن، وقت گذرانی کردن، لذت بردن، شادمانی کردن، خوشی کردن، فرحناک شدن، گردش کردن، تفرج کردن

تفریح کردن

تفریحات شبانه

تفریحگاه

تفریحگاه تابستانی

تفریحگاه دارای ماشین های بازی و عکاسی و غیره

تفریحگاه دارای چشمه آب معدنی

تفریحگاه کنار دریا

تفریحی

<hr> مترادف تفریط : اسراف، افراط، تبذیر، زیاده روی، کوتاهی، ولخرجی ، تباهی، تضییع، ضایع سازی، کوتاه آمدن، کوتاهی کردن، برباد دادن، تباه کردن، تلف کردن، ضایع ساختن <hr> متضاد تفریط : افراط <hr> برابر پارسی : کوتاهی، کمی، کاستی

مترادف تفریط : اسراف، افراط، تبذیر، زیاده روی، کوتاهی، ولخرجی ، تباهی، تضییع، ضایع سازی، کوتاه آمدن، کوتاهی کردن، برباد دادن، تباه کردن، تلف کردن، ضایع ساختن متضاد تفریط : افراط برابر پارسی : کوتاهی، کمی، کاستی

تفریط

<hr> مترادف تفریط کردن : زیاده روی کردن، افراط کردن، کوتاه آمدن، کوتاهی کردن، به هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، تباه کردن

مترادف تفریط کردن : زیاده روی کردن، افراط کردن، کوتاه آمدن، کوتاهی کردن، به هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، تباه کردن

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی