زل زدن با تعجب

زل زدن با کنجکاوی

زل زل نگاه کردن

<hr> مترادف زلال : پاک، روشن، شفاف، صاف، صافی، گوارا <hr> برابر پارسی : آب گوارا، خوشگوار، گواراب

مترادف زلال : پاک، روشن، شفاف، صاف، صافی، گوارا برابر پارسی : آب گوارا، خوشگوار، گواراب

زلال

زلال (آب یا آبگونه)

زلال بودن

زلال شدن

زلال کردن

زلالی

زلالیه

زلالیه (کالبدشناسی)

زلاند

زلاند (جزیره)

زلزال

<hr> مترادف زلزله : پس لرزه، زمین لرزه <hr> برابر پارسی : زمین لرزه، بومهن

مترادف زلزله : پس لرزه، زمین لرزه برابر پارسی : زمین لرزه، بومهن

زلزله

زلزله ای

زلزله دریایی

زلزله زده

زلزله سنج

زلزله شناس

زلزله شناسی

<hr> مترادف زلف : بشک، جعد، شعر، طره، کاکل، گلاله، گیسو، گیس، مو

مترادف زلف : بشک، جعد، شعر، طره، کاکل، گلاله، گیسو، گیس، مو

زلف

زلف بافته

زلف عروسان

زلف عروسان (گیاه شناسی)

زلف پیر

زلف پیر (گیاه شناسی)

زلم زیمبو

زلم زیمبو (جامه و آذین های زنانه)

<hr> مترادف زله : بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل

مترادف زله : بستوه، بیچاره، خسته، درمانده، مستاصل

زله

زلیخا

زمار

زماره

<hr> مترادف زمام : افسار، دهانه، عنان، لجام، لگام، مهار <hr> برابر پارسی : لگام، دهنه، پیشوایی، رهبری

مترادف زمام : افسار، دهانه، عنان، لجام، لگام، مهار برابر پارسی : لگام، دهنه، پیشوایی، رهبری

زمام

زمام امور

زمام امور (مجازی)

<hr> مترادف زمامدار : پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر

مترادف زمامدار : پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر

زمامدار

زمامدار مشترک (روم باستان)

زمامداری

<hr> مترادف زمان : دوران، روزگار، زمانه، دوره، عصر، عهد، فصل، موسم، نوبت، هنگام، فرصت، مجال، وقت، مدت، موعد

مترادف زمان : دوران، روزگار، زمانه، دوره، عصر، عهد، فصل، موسم، نوبت، هنگام، فرصت، مجال، وقت، مدت، موعد

واژه های حرف "ز" - فارسی به انگلیسی