سرسری (گفتار یا نوشتار)

سرسری خواندن

سرسری کار کردن

سرسری کارکردن

سرسری گرفتن

<hr> مترادف سرسلامتی : تسلیت، تعزیت

مترادف سرسلامتی : تسلیت، تعزیت

سرسلامتی

<hr> مترادف سرسلسله : سلسله جنبان، بانی، موسس، آغازگر، رئیس، بزرگ، مهتر

مترادف سرسلسله : سلسله جنبان، بانی، موسس، آغازگر، رئیس، بزرگ، مهتر

سرسلسله

سرسنگ (معماری)

<hr> مترادف سرسنگین : بی التفات، سرگران، کم توجه، کم لطف، نامهربان <hr> متضاد سرسنگین : مهربان

مترادف سرسنگین : بی التفات، سرگران، کم توجه، کم لطف، نامهربان متضاد سرسنگین : مهربان

سرسنگین

سرسو

سرسواری

سرسوزن

سرسوزنی

سرسپر

<hr> مترادف سرسپرده : تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد <hr> متضاد سرسپرده : گردن کش، یاغی، نافرمان

مترادف سرسپرده : تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد متضاد سرسپرده : گردن کش، یاغی، نافرمان

سرسپرده

<hr> مترادف سرسپردگی : ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان برداری، تسلیم، متابعت <hr> متضاد سرسپردگی : سرپیچی

مترادف سرسپردگی : ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان برداری، تسلیم، متابعت متضاد سرسپردگی : سرپیچی

سرسپردگی

سرسکه

سرسکه (مکانیک)

سرسیلندر

سرسینه

سرش

سرش به سنگ خورد

سرش سبزباد

سرش نمیشود

سرشاخه

سرشاخه خوردن (حیوان)

سرشاخه زدن

سرشاخه زدن (کشاورزی)

<hr> مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو <hr> متضاد سرشار : تهی

مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو متضاد سرشار : تهی

سرشار

سرشار از

سرشار بودن

سرشار شدن

سرشار نویسی (نگارش یا سخن)

سرشار کردن

سرشار کردن از خوشی

سرشار کردن از سربلندی

سرشار کردن از غرور

سرشارسازی

سرشارکردن

سرشاری

سرشانه

سرشانه بلوز زنانه

سرشب

سرشب (شعر قدیم)

سرشب است

<hr> مترادف سرشت : آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، جنم، خلق وخو، خو، ضریبه، ذات، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد، خمیرمایه، گوهر، جوهره <hr> برابر پارسی : نهاد

مترادف سرشت : آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، جنم، خلق وخو، خو، ضریبه، ذات، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد، خمیرمایه، گوهر، جوهره برابر پارسی : نهاد

سرشت

سرشت مطابق با

<hr> مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن

مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی