سفره را چیدن

سفره ماهی

سفره ماهی (جانورشناسی)

سفرکننده با اتومبیل

سفرکوتاه علمی (آموزش)

<hr> مترادف سفری : مربوط به سفر، مسافر، سفرکرده، عازم، جنین، نوزاد

مترادف سفری : مربوط به سفر، مسافر، سفرکرده، عازم، جنین، نوزاد

سفری

<hr> مترادف سفسطه : مغالطه، مغلطه، گفتار غیرمنطقی، لفاظی، لفظپردازی <hr> برابر پارسی : سخن گردانی، نارواپردازی

مترادف سفسطه : مغالطه، مغلطه، گفتار غیرمنطقی، لفاظی، لفظپردازی برابر پارسی : سخن گردانی، نارواپردازی

سفسطه

سفسطه آمیز

سفسطه امیز

<hr> مترادف سفسطه باز : سوفسطایی، مغلطه گو ، لفاظ، لفظپرداز <hr> متضاد سفسطه باز : منطقی

مترادف سفسطه باز : سوفسطایی، مغلطه گو ، لفاظ، لفظپرداز متضاد سفسطه باز : منطقی

سفسطه باز

سفسطه گر

<hr> مترادف سفله : بدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دون صفت، دون همت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس

مترادف سفله : بدسرشت، بدنهاد، پست، جلب، حقیر، دنی، دون، دون صفت، دون همت، رذل، رذیل، فرومایه، ناجوانمرد، ناکس

سفله

<hr> مترادف سفلگی : پستی، حقارت، لئامت، فرومایگی، ناکسی، دون همتی

مترادف سفلگی : پستی، حقارت، لئامت، فرومایگی، ناکسی، دون همتی

سفلگی

<hr> مترادف سفلی : پائینی، زیرین، فرودین <hr> متضاد سفلی : علوی، فرازین <hr> برابر پارسی : زیرین، زیرین

مترادف سفلی : پائینی، زیرین، فرودین متضاد سفلی : علوی، فرازین برابر پارسی : زیرین، زیرین

سفلی

<hr> مترادف سفلیس : آتشک، کوفت <hr> برابر پارسی : کو فت

مترادف سفلیس : آتشک، کوفت برابر پارسی : کو فت

سفلیس

سفلیس مانند (پزشکی)

سفلیسی

سفورجنه

<hr> مترادف سفید : آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری رنگ، نقره فام، نقره گون ، سفیدپوست <hr> متضاد سفید : اسود، سیاه، رنگین پوست <hr> برابر پارسی : سپید

مترادف سفید : آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری رنگ، نقره فام، نقره گون ، سفیدپوست متضاد سفید : اسود، سیاه، رنگین پوست برابر پارسی : سپید

سفید

سفید (موی سر)

سفید (چک)

سفید از شدت گرما

سفید بخت

سفید رنگ

سفید سریش (گیاه شناسی)

سفید سفید

سفید شدن

سفید شدن مو

سفید شدگی

سفید مانند برف

سفید مایل به خاکستری

سفید مایل به زرد

سفید و زیبا

سفید و سیاه

سفید پوست

سفید پوست جاهل و بی چیز

سفید پوست هلندی نیا

سفید چشم

سفید کاری

سفید کاری کردن

<hr> مترادف سفید کردن : گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن، به رنگ سفیددرآوردن، زدودن چرک، زنگ، سیاهی پاک کردن، سفیدگری کردن

مترادف سفید کردن : گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن، به رنگ سفیددرآوردن، زدودن چرک، زنگ، سیاهی پاک کردن، سفیدگری کردن

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی