سیجناک

سیجکار

سیجکاری

سیجیدن

<hr> برابر پارسی : بهرود

سیحون

<hr> مترادف سیخ : میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم <hr> متضاد سیخ : کج، مایل

مترادف سیخ : میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم متضاد سیخ : کج، مایل

سیخ

سیخ (موی سر)

سیخ بخاری

سیخ برای معاینه زخم

سیخ دار

سیخ زدن

سیخ زدن با چیز تیز

سیخ سیخی

سیخ شدن

سیخ شدگی

سیخ فلزی برای کباب کردن

سیخ و انبر شومینه

سیخ پر

سیخ کباب

سیخ کردن

سیخ گردان

سیخموی

سیخول

<hr> مترادف سیخونک : سیخک

سیخونک

<hr> مترادف سیخونک زدن : تحریک کردن، واداشتن، دواندن، به تکاپوواداشتن

مترادف سیخونک زدن : تحریک کردن، واداشتن، دواندن، به تکاپوواداشتن

سیخونک زدن

سیخونک زدن (عامیانه)

سیخونک زدن با چیز تیز

سیخونک زنی

سیخچه

<hr> مترادف سیخک : سیخ کوچک، سیخونک

مترادف سیخک : سیخ کوچک، سیخونک

سیخک

سیخک (پرندگان)

سیخک زدن

<hr> مترادف سید : آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر، پیغمبرزاده <hr> متضاد سید : خلق

مترادف سید : آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر، پیغمبرزاده متضاد سید : خلق

سید

سیدا

سیدا (پزشکی)

سیده

سیده دریاها

<hr> مترادف سیدی : آقایی، خواجگی، سروری، سیادت <hr> برابر پارسی : گرده فشرده

مترادف سیدی : آقایی، خواجگی، سروری، سیادت برابر پارسی : گرده فشرده

سیدی

<hr> مترادف سیر : بیزار، گریزان، متنفر، نفور ، زده، دل زده، وازده ، اشباع، خشنود، سیراب، قانع ، پررنگ، تند، تیره ، پر، مشبع، ثوم، هفتادوپنج گرم، کامل، درست، حسابی | حرکت، دور، دوران، گردش ، تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت، تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص، سلوک، حرکت کردن، گردش کردن، جابه جایی | رفتارها، روش ها، سیرت ها، سنت ها، سنن، طریقت ها، مذاهب <hr> متضاد سیر : راغب، مشتاق، امیدوار، گرسنه، کم رنگ | سکون | <hr> برابر پارسی : گردش، گشت

مترادف سیر : بیزار، گریزان، متنفر، نفور ، زده، دل زده، وازده ، اشباع، خشنود، سیراب، قانع ، پررنگ، تند، تیره ، پر، مشبع، ثوم، هفتادوپنج گرم، کامل، درست، حسابی | حرکت، دور، دوران، گردش ، تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت، تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص، سلوک، حرکت کردن، گردش کردن، جابه جایی | رفتارها، روش ها

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی