قاضی وار

قاضی کل

قاضی گری

<hr> مترادف قاطبه : تماماً، جمهور، عموماً، کل، همگان، همه <hr> برابر پارسی : همه، همگی

مترادف قاطبه : تماماً، جمهور، عموماً، کل، همگان، همه برابر پارسی : همه، همگی

قاطبه

قاطبه اسلام

قاطبه مردم

<hr> مترادف قاطر : استر <hr> برابر پارسی : استر، َاُستُر

مترادف قاطر : استر برابر پارسی : استر، َاُستُر

قاطر

قاطر ماده

قاطر مانند

قاطرچی

<hr> مترادف قاطع : برا، برنده، تند، مصمم، یقین <hr> متضاد قاطع : کند <hr> برابر پارسی : برنده، بی چون و چرا، برا

مترادف قاطع : برا، برنده، تند، مصمم، یقین متضاد قاطع : کند برابر پارسی : برنده، بی چون و چرا، برا

قاطع

قاطع (حقوق)

<hr> مترادف قاطع الطریق : دزد، راه بر، راهزن، عیار، قافله زن

مترادف قاطع الطریق : دزد، راه بر، راهزن، عیار، قافله زن

قاطع الطریق

قاطعانه

<hr> مترادف قاطعیت : برایی، برش، کارآیی

مترادف قاطعیت : برایی، برش، کارآیی

قاطعیت

<hr> مترادف قاطی : آمیخته، درهم، مخلوط <hr> متضاد قاطی : سوا

مترادف قاطی : آمیخته، درهم، مخلوط متضاد قاطی : سوا

قاطی

قاطی دار

قاطی شدن

قاطی پاتی

قاطی پاتی کردن

<hr> مترادف قاطی پاطی : بی نظم، درهم، قاراشمیش، مغشوش

مترادف قاطی پاطی : بی نظم، درهم، قاراشمیش، مغشوش

قاطی پاطی

<hr> مترادف قاطی کردن : آغشتن، آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن <hr> برابر پارسی : درهم کردن، بهم زدن، آمیزه

مترادف قاطی کردن : آغشتن، آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن برابر پارسی : درهم کردن، بهم زدن، آمیزه

قاطی کردن

قاعدتا

<hr> مترادف قاعده : آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم <hr> برابر پارسی : روش، دستور، آیین، بنیاد، پایه، روند، هنجار

مترادف قاعده : آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم برابر پارسی : روش، دستور، آیین، بنیاد، پایه، روند، هنجار

قاعده

قاعده شدن

قاعده کلی در علوم

قاعده کلی در علوم و هنرها

<hr> مترادف قاعدگی : بی نمازی، رگل، طمث، عادت زنانه، عادت ماهانه <hr> متضاد قاعدگی : طهر <hr> برابر پارسی : دشتانی، ماهانگی، ماهانه، ورتکی

مترادف قاعدگی : بی نمازی، رگل، طمث، عادت زنانه، عادت ماهانه متضاد قاعدگی : طهر برابر پارسی : دشتانی، ماهانگی، ماهانه، ورتکی

قاعدگی

قاعدگی زنان

<hr> برابر پارسی : کاف

قاف

<hr> مترادف قافله : کاروان، گروه، گله <hr> برابر پارسی : کاروان، رهنوردان

مترادف قافله : کاروان، گروه، گله برابر پارسی : کاروان، رهنوردان

قافله

<hr> مترادف قافله سالار : ساربان، ساروان، قافله باشی، قافله دار، قافله کش، کاروان سالار، رهنما، هادی <hr> برابر پارسی : کاروان سالار، کاروان دار

مترادف قافله سالار : ساربان، ساروان، قافله باشی، قافله دار، قافله کش، کاروان سالار، رهنما، هادی برابر پارسی : کاروان سالار، کاروان دار

قافله سالار

<hr> برابر پارسی : همآوا، رج، پساوند سروده

برابر پارسی : همآوا، رج، پساوند سروده

قافیه

قافیه اش تنگ شد

قافیه دار کردن

<hr> برابر پارسی : خود را لو دادن

برابر پارسی : خود را لو دادن

قافیه را باختن

قافیه راباختن

قافیه سنج

قافیه پرداز

قافیه پردازی کردن

قافیه چین

<hr> مترادف قاق : بی بهره، بی نصیب، محروم، قدید، کلاغ، بازنده

مترادف قاق : بی بهره، بی نصیب، محروم، قدید، کلاغ، بازنده

واژه های حرف "ق" - فارسی به انگلیسی