<hr> مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده <hr> برابر پارسی : ستیهنده

مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده برابر پارسی : ستیهنده

لجوج

لجوج (عامیانه)

<hr> مترادف لجوجانه : خودسرانه، خودکامانه، گستاخانه

مترادف لجوجانه : خودسرانه، خودکامانه، گستاخانه

لجوجانه

لجوجانه (خودمانی)

لجوجانه (عامیانه)

<hr> مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر <hr> برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه

مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه

لحاظ

<hr> مترادف لحاف : پتو، پوشش، دواج، لحیف، بستر، رختخواب <hr> متضاد لحاف : نهالی <hr> برابر پارسی : روانداز، دواج

مترادف لحاف : پتو، پوشش، دواج، لحیف، بستر، رختخواب متضاد لحاف : نهالی برابر پارسی : روانداز، دواج

لحاف

لحاف دوز

لحاف دوزی کردن

لحاف صد تکه

لحاف پر

<hr> مترادف لحاف کش : پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

مترادف لحاف کش : پاانداز، جاانداز، جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

لحاف کش

لحافچه برقی

لحافک

<hr> مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره <hr> متضاد لحد : مهد <hr> برابر پارسی : گور، آرامگاه

مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره متضاد لحد : مهد برابر پارسی : گور، آرامگاه

لحد

لحظ

<hr> برابر پارسی : زمانها، زمان

برابر پارسی : زمانها، زمان

لحظات

لحظات آخر زندگی

<hr> مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله <hr> برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

مترادف لحظه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله برابر پارسی : دم، یکدم، یک نگاه

لحظه

<hr> برابر پارسی : دم به دم، دمادم

برابر پارسی : دم به دم، دمادم

لحظه به لحظه

لحظه حساس

لحظه حیاتی

لحظه دیگر

لحظه راستین نما

لحظه سرنوشت ساز

لحظه مساعد

لحظه مناسب

لحمی

<hr> مترادف لحن : آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا <hr> برابر پارسی : آوا، آواز، نوا، آهنگ

مترادف لحن : آوا، آواز، آهنگ، صوت، نغمه، نوا برابر پارسی : آوا، آواز، نوا، آهنگ

لحن

لحن (مجازی)

لحن تمسخرآمیز

لحن کش دار

<hr> مترادف لحیم : جوش، پرگوشت، فربه

مترادف لحیم : جوش، پرگوشت، فربه

لحیم

لحیم نرم

لحیم کار

<hr> برابر پارسی : جوشکاری، کفشیرکاری

برابر پارسی : جوشکاری، کفشیرکاری

لحیم کاری

لحیم کردن

لحیم کردنی

لحیم گر

لحیم گری

لحیه ریش

لخ لخ

لخ لخ راه رفتن

لخ لخ کردن

لخ لخ کننده

<hr> مترادف لخت : اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت <hr> متضاد لخت : پوشیده، مستور

مترادف لخت : اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت متضاد لخت : پوشیده، مستور

واژه های حرف "ل" - فارسی به انگلیسی