ناشیگری کردن

ناصادق

ناصادقانه

ناصادقانه درموعظه

<hr> مترادف ناصاف : زبر، غیرشفاف، کج، ناراست، نامسطح، ناهموار <hr> متضاد ناصاف : مسطح، هموار

مترادف ناصاف : زبر، غیرشفاف، کج، ناراست، نامسطح، ناهموار متضاد ناصاف : مسطح، هموار

ناصاف

ناصاف شدن

ناصاف کردن

ناصافی

ناصافی لبه فلز

ناصب

<hr> مترادف ناصح : اندرزگو، پندآموز، نصیحت گو، نصیحتگر، واعظ، خیرخواه، دلسوز، عبرت آموز، مشفق <hr> برابر پارسی : پندگو، پندآموز، اندرزگو

مترادف ناصح : اندرزگو، پندآموز، نصیحت گو، نصیحتگر، واعظ، خیرخواه، دلسوز، عبرت آموز، مشفق برابر پارسی : پندگو، پندآموز، اندرزگو

ناصح

<hr> مترادف ناصحیح : خطا، سقیم، غلط، کذب، نادرست، ناصواب <hr> متضاد ناصحیح : صحیح

مترادف ناصحیح : خطا، سقیم، غلط، کذب، نادرست، ناصواب متضاد ناصحیح : صحیح

ناصحیح

<hr> مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور <hr> متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

مترادف ناصر : غالب، فاتح، مددکار، یار، یاریگر، یاور متضاد ناصر : مغلوب، مقهور

ناصر

ناصرالدین

<hr> مترادف ناصواب : اشتباه، باطل، دروغ، سهو، کذب، نابجا، ناپسندیده، ناحق، نادرست، ناراست <hr> متضاد ناصواب : صواب

مترادف ناصواب : اشتباه، باطل، دروغ، سهو، کذب، نابجا، ناپسندیده، ناحق، نادرست، ناراست متضاد ناصواب : صواب

ناصواب

<hr> مترادف ناصیه : پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه <hr> برابر پارسی : پیشانی

مترادف ناصیه : پیشانی، جبهه، جبین، ناصیت، چهره، رخ، رخسار، رو، وجنه برابر پارسی : پیشانی

ناصیه

ناطرفدار

<hr> مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین <hr> متضاد ناطق : صامت <hr> برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا

مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین متضاد ناطق : صامت برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا

ناطق

<hr> مترادف ناطقه : تکلم، قوه نطق، گویایی

مترادف ناطقه : تکلم، قوه نطق، گویایی

ناطقه

ناطلبیده

<hr> مترادف ناطور : باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه بان

مترادف ناطور : باغبان، پالیزبان، دشتبان، دهقان، مزرعه بان

ناطور

<hr> مترادف ناظر : کارگزار، مباشر، وکیل، متصدی، مراقب، تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظاره گر، عاشق <hr> برابر پارسی : کارگزار، نگرنده

مترادف ناظر : کارگزار، مباشر، وکیل، متصدی، مراقب، تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظاره گر، عاشق برابر پارسی : کارگزار، نگرنده

ناظر

ناظر بودن

ناظر صندوق آرا

ناظریف

<hr> مترادف ناظم : معاون، شاعر، شعرباف <hr> برابر پارسی : یارسالار، آراینده

مترادف ناظم : معاون، شاعر، شعرباف برابر پارسی : یارسالار، آراینده

ناظم

ناظم جلسه

ناظم جلسه در دادگاه

ناظم صف و متصدی تشریفات رژه ها و مراسم فارغ التحصیلی

ناغافل

ناغوش کردن

<hr> مترادف ناف : بطن، نافه، مرکز، وسط

مترادف ناف : بطن، نافه، مرکز، وسط

ناف

ناف (عامیانه)

نافدیس

<hr> مترادف نافذ : کارگر، کاری، موثر، ثاقب، جاذب، گیرا، روان <hr> برابر پارسی : فرورونده، روان، درگذرنده

مترادف نافذ : کارگر، کاری، موثر، ثاقب، جاذب، گیرا، روان برابر پارسی : فرورونده، روان، درگذرنده

نافذ

<hr> مترادف نافر : رمنده، بیزار، فراری، گریزان

مترادف نافر : رمنده، بیزار، فراری، گریزان

نافر

نافر اور

نافرآور

نافراخور

نافرارون

نافرارونی

نافراهم

<hr> مترادف نافرجام : بی انتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم

مترادف نافرجام : بی انتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم

نافرجام

نافرخ

<hr> مترادف نافرزانه : بی خرد، جاهل، نابخرد، نادان <hr> متضاد نافرزانه : فرزانه

مترادف نافرزانه : بی خرد، جاهل، نابخرد، نادان متضاد نافرزانه : فرزانه

نافرزانه

<hr> مترادف نافرمان : تخس، چموش، خلیع، سرکش، طاغی، عاصی، عاق، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، یاغی

مترادف نافرمان : تخس، چموش، خلیع، سرکش، طاغی، عاصی، عاق، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، یاغی

نافرمان

نافرمان (عامیانه)

<hr> مترادف نافرمانی : تمرد، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، یاغیگری، اثم، گناه، معصیت <hr> متضاد نافرمانی : فرمانبرداری

مترادف نافرمانی : تمرد، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، یاغیگری، اثم، گناه، معصیت متضاد نافرمانی : فرمانبرداری

واژه های حرف "ن" - فارسی به انگلیسی