نامرغوب (جنس) (عامیانه)

نامرغوب (خودمانی)

نامرغوب (عامیانه)

نامرغوب (کالا)

نامرغوب و غش دار کردن

نامرغوبی

نامرموز کردن

نامریی کردن

<hr> مترادف نامزد : کاندیدا، کاندید، تعیین، منظور، نام برده، نامویه، مسمی

مترادف نامزد : کاندیدا، کاندید، تعیین، منظور، نام برده، نامویه، مسمی

نامزد

نامزد (زن)

نامزد (عامیانه)

نامزد (مرد)

نامزد احتمالی

نامزد انتخابات

نامزد انتخابات بودن

نامزد انتخابات و انتصاب

نامزد انتخابات کردن

نامزد بازی

نامزد بازی کردن

نامزد زناشویی بودن

نامزد زناشویی شدن

نامزد سازی کشیش

نامزد شدن

نامزد شدن (مهجور)

نامزد شده برای زناشویی

نامزد شغل

نامزد معاونت ریاست جمهوری

نامزد نشده

نامزد کردن

نامزد کردن برای شغلی

نامزده شده

نامزدی

نامزدی در ازدواج

<hr> مترادف نامزروع : بایر، لم یزرع، ناکاشته <hr> متضاد نامزروع : کشته، مزروع

مترادف نامزروع : بایر، لم یزرع، ناکاشته متضاد نامزروع : کشته، مزروع

نامزروع

نامسئول به خاطر جنون

<hr> مترادف نامساعد : ناجور، ناسازگار، ناموافق <hr> متضاد نامساعد : مساعد <hr> برابر پارسی : ناساز، ناسازگار

مترادف نامساعد : ناجور، ناسازگار، ناموافق متضاد نامساعد : مساعد برابر پارسی : ناساز، ناسازگار

نامساعد

نامساعد (عامیانه)

نامساعد از نظر آب و هوا

نامساعد بودن

<hr> مترادف نامساوی : غیرمساوی، نابرابر، نامعادل، نایکسان <hr> متضاد نامساوی : برابر <hr> برابر پارسی : نابرابر

مترادف نامساوی : غیرمساوی، نابرابر، نامعادل، نایکسان متضاد نامساوی : برابر برابر پارسی : نابرابر

نامساوی

<hr> برابر پارسی : ناسزاوار

نامستحق

نامستحق خواندن

نامستدل

<hr> مترادف نامستعد : بی کفایت، ناشایسته، نالایق، نامهیا ، آماده <hr> متضاد نامستعد : لایق، مستعد <hr> برابر پارسی : ناشایسته، ناآماده

مترادف نامستعد : بی کفایت، ناشایسته، نالایق، نامهیا ، آماده متضاد نامستعد : لایق، مستعد برابر پارسی : ناشایسته، ناآماده

نامستعد

نامستعمل

<hr> مترادف نامستقیم : کج، کژ، معوج، ناراست <hr> متضاد نامستقیم : راست <hr> برابر پارسی : نابه سامان

مترادف نامستقیم : کج، کژ، معوج، ناراست متضاد نامستقیم : راست برابر پارسی : نابه سامان

نامستقیم

<hr> مترادف نامسلمان : بی دین، کافر، بی رحم، سنگدل، نامردم <hr> متضاد نامسلمان : مسلمان

مترادف نامسلمان : بی دین، کافر، بی رحم، سنگدل، نامردم متضاد نامسلمان : مسلمان

واژه های حرف "ن" - فارسی به انگلیسی