همفشرد (دستور زبان)

همفشردن

همفشرده

همفشرده (دود)

همفشرده کردن

همفشردگی

همفکر

همفکری

همقطار

همقطار (قدیمی)

همقطار شدن

همقطار کردن

همقطاری

هملخت

<hr> مترادف همنام : آداش، هم اسم

مترادف همنام : آداش، هم اسم

همنام

همنام (واژه)

همنامی

همنزدی

همنشست

<hr> مترادف همنشین : جلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، هم صحبت، همقران، همکلام، یار

مترادف همنشین : جلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، هم صحبت، همقران، همکلام، یار

همنشین

همنشین دار

همنشین شدن

همنشینی

همنشینی نکردن

همنشینی کردن

همنهش

همنهش کردن

همنهشت

همنهشتن

همنهشته

همنوا

همنواختی

همنوازی (موسیقی)

همنوازی کردن (موسیقی)

همنواگر

همنواگرایی

همنواگری

همنوایی

<hr> برابر پارسی : همگون، همگن

برابر پارسی : همگون، همگن

همنوع

همنوع گرایی

همنویس

همنگار

همنیا

همنیاک

<hr> مترادف همه : تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر

مترادف همه : تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر

واژه های حرف "ه" - فارسی به انگلیسی