باز هم

باز پرداخت

باز پرداخت کردن

باز پرسسیدن

باز پرسیدن

باز پی گرفتن

باز پی گیری

باز پیگیری

<hr> مترادف باز کردن : گشادن، وا کردن، گشودن ، دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن، جدا کردن، شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن، از بین بردن مانع، مرتفع ساختن، گره گشایی کردن <hr> متضاد باز کردن : بستن، مسدود کردن، گره زدن

مترادف باز کردن : گشادن، وا کردن، گشودن ، دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن، جدا کردن، شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن، از بین بردن مانع، مرتفع ساختن، گره گشایی کردن متضاد باز کردن : بستن، مسدود کردن، گره زدن

باز کردن

باز کردن خوی

باز کردن در بطری

باز کردن نامه

باز کشیدن خوان

باز کنیم

باز گرفت

باز گرفتن

<hr> مترادف باز گفتن : بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن

مترادف باز گفتن : بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن

باز گفتن

باز گو کردن

باز گوید

بازا

بازاجتماعی

<hr> مترادف بازار : بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق ، معامله، خریدوفروش، سروکار <hr> متضاد بازار : میدان

مترادف بازار : بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق ، معامله، خریدوفروش، سروکار متضاد بازار : میدان

بازار

بازار انلاین

بازار اولیه

بازار بافت تاریخی دهدشت

بازار بدون مشتری

بازار بورس

بازار بی رونق

بازار بی مشتری

بازار بیمه اتکایی

بازار تباه کردن

بازار ثانویه

بازار حراج

بازار خزف

بازار داشتن

بازار رسمی و سازمان یافته سرمایه

بازار رو به ترقی

بازار رو به تنزل

بازار روز

بازار ساختن

بازار سازی

بازار سرمایه

بازار سرپوشیده

بازار سنجی

بازار شناسی

بازار عوامل

بازار فارکس

بازار فصلی

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "ب" - پیشنهاد کاربران