بازرسی جوش

بازرسیدن

بازرنگان

بازرهی

<hr> مترادف بازرگان : پیشه ور، تاجر، سوداگر، کاسب، محترف، معامله گر، ثروتمند، دارا <hr> متضاد بازرگان : فقیر

مترادف بازرگان : پیشه ور، تاجر، سوداگر، کاسب، محترف، معامله گر، ثروتمند، دارا متضاد بازرگان : فقیر

بازرگان

بازرگانان

<hr> مترادف بازرگانی : تجارت، دادوستد، سوداگری، معامله

مترادف بازرگانی : تجارت، دادوستد، سوداگری، معامله

بازرگانی

بازرگانی ا لکترونیکی

بازرگانی خارجی

بازرگانی سوداگری

باززایی

باززدن

بازسازمانی

<hr> مترادف بازسازی : ترمیم، تعمیر، مرمت، نوسازی <hr> متضاد بازسازی : تخریب، ویران سازی، ویرانگری

مترادف بازسازی : ترمیم، تعمیر، مرمت، نوسازی متضاد بازسازی : تخریب، ویران سازی، ویرانگری

بازسازی

بازسازی بنا

بازسازی خط

بازسازی نمودن

بازسازی و اصلاح

بازستاندن

بازستانی

بازش

بازشده

بازشماری

بازشمردن

بازشناختن

بازشناسی

بازفت

بازلاماج

بازم

بازماندم

<hr> مترادف بازماندن : ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب ماندن، واپس ماندن، ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن، خسته شدن، کوفته شدن، به جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن

مترادف بازماندن : ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب ماندن، واپس ماندن، ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن، خسته شدن، کوفته شدن، به جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن

بازماندن

بازماندگارنامه

بازماندگان

بازمهندسی

بازمگیر

<hr> مترادف بازنده : شکست خورده، مغلوب <hr> متضاد بازنده : برنده

مترادف بازنده : شکست خورده، مغلوب متضاد بازنده : برنده

بازنده

بازنده معروف

بازنده گی

بازنشاندن

بازنشستن

<hr> مترادف بازنشسته : بازنشست، متقاعد، وظیفه بگیر، وظیفه خور <hr> متضاد بازنشسته : شاغل، موظف

مترادف بازنشسته : بازنشست، متقاعد، وظیفه بگیر، وظیفه خور متضاد بازنشسته : شاغل، موظف

بازنشسته

<hr> مترادف بازنشستگی : تقاعد <hr> متضاد بازنشستگی : اشتغال

مترادف بازنشستگی : تقاعد متضاد بازنشستگی : اشتغال

واژه های حرف "ب" - پیشنهاد کاربران