<hr> مترادف تابناک : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی <hr> متضاد تابناک : تاریک

مترادف تابناک : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، منیر، نورانی متضاد تابناک : تاریک

تابناک

تابناکی

<hr> مترادف تابنده : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، مشعشع، حرارت زا، گرمابخش، ریسنده، نختاب، نخ ریس

مترادف تابنده : تابان، درخشان، درخشنده، رخشان، مشعشع، حرارت زا، گرمابخش، ریسنده، نختاب، نخ ریس

تابنده

<hr> مترادف تابندگی : تابش، تشعشع، تلاء لو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی، برق، جلا <hr> متضاد تابندگی : تیرگی

مترادف تابندگی : تابش، تشعشع، تلاء لو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی، برق، جلا متضاد تابندگی : تیرگی

تابندگی

<hr> مترادف تابه : ساج، تاوه، ماهی تابه

مترادف تابه : ساج، تاوه، ماهی تابه

تابه

تابه امروز

تابه نان پزی روستایی

تابها

<hr> مترادف تابو : لفظ حرام، مقدس

مترادف تابو : لفظ حرام، مقدس

تابو

تابو شکنی

<hr> مترادف تابوت : عماری، رونده، جنازه <hr> برابر پارسی : مرده کش، گاهوک

مترادف تابوت : عماری، رونده، جنازه برابر پارسی : مرده کش، گاهوک

تابوت

تابوک

تابک

تابیتا

تابید

<hr> مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن <hr> متضاد تابیدن : برنتافتن

مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن متضاد تابیدن : برنتافتن

تابیدن

تابیر

تات

تاتا

تاتاتاتاتا

<hr> مترادف تاتار : تتار، مغول، مغول تبار، تتر

مترادف تاتار : تتار، مغول، مغول تبار، تتر

تاتار

تاتارستان

تاتاروس

تاتامی

تاتر

تاتزا

تاتلاری

تاتلی

تاتلیم

تاته

تاته زا

<hr> برابر پارسی : خالکوبی، خالزنی

برابر پارسی : خالکوبی، خالزنی

تاتو

تاتو دلفین

تاتوره

تاتوک

تاتی

تاتیک

<hr> مترادف تاثر : اندوه، اندوهگینی، انفعال، حزن، دلتنگی، رقت، غم، اثرپذیری <hr> متضاد تاثر : شعف <hr> برابر پارسی : افسردگی، اندوهگینی، دلتنگی

مترادف تاثر : اندوه، اندوهگینی، انفعال، حزن، دلتنگی، رقت، غم، اثرپذیری متضاد تاثر : شعف برابر پارسی : افسردگی، اندوهگینی، دلتنگی

تاثر

تاثرات

<hr> مترادف تاثرانگیز : اندوه آور، تاثربار، حزن انگیز، غم انگیز، غمبار، ملالت انگیز <hr> متضاد تاثرانگیز : شعف انگیز، سرورانگیز

مترادف تاثرانگیز : اندوه آور، تاثربار، حزن انگیز، غم انگیز، غمبار، ملالت انگیز متضاد تاثرانگیز : شعف انگیز، سرورانگیز

تاثرانگیز

تاثی

<hr> مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن <hr> برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

تاثیر

تاثیر اخلاق

تاثیر بخشی

<hr> برابر پارسی : کارساز بودن، کارایی داشتن، کارا بودن، خدشه

برابر پارسی : کارساز بودن، کارایی داشتن، کارا بودن، خدشه

تاثیر داشتن

<hr> مترادف تاثیر پذیر : اثرپذیر، کنش پذیر، منفعل <hr> متضاد تاثیر پذیر : تاثیرناپذیر

مترادف تاثیر پذیر : اثرپذیر، کنش پذیر، منفعل متضاد تاثیر پذیر : تاثیرناپذیر

تاثیر پذیر

تاثیر پذیری

<hr> مترادف تاثیر کردن : اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن ، کارگر شدن، نفوذ کردن <hr> متضاد تاثیر کردن : تاثیر پذیرفتن <hr> برابر پارسی : هناییدن | کارگر شدن، هناییدن

مترادف تاثیر کردن : اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن ، کارگر شدن، نفوذ کردن متضاد تاثیر کردن : تاثیر پذیرفتن برابر پارسی : هناییدن | کارگر شدن، هناییدن

واژه های حرف "ت" - پیشنهاد کاربران