تجملی و قشنگ

تجمیع

تجمیع شدن

تجن

<hr> مترادف تجنب : امساک، پرهیز، دوری، کناره گیری، دور شدن، دوری جستن، کناره گیری کردن

مترادف تجنب : امساک، پرهیز، دوری، کناره گیری، دور شدن، دوری جستن، کناره گیری کردن

تجنب

تجنن

تجه

<hr> مترادف تجهیز : آراستن، آماده کردن، بسیجیدن، آماده سازی، بسیج، تدارک، تهیه بینی، مجهزسازی <hr> برابر پارسی : آمادگی، بسیج کردن، ساز و برگ، سازوبرگ دادن

مترادف تجهیز : آراستن، آماده کردن، بسیجیدن، آماده سازی، بسیج، تدارک، تهیه بینی، مجهزسازی برابر پارسی : آمادگی، بسیج کردن، ساز و برگ، سازوبرگ دادن

تجهیز

<hr> مترادف تجهیز کردن : مجهز ساختن، بسیج کردن، آراستن، آماده کردن، مهیا ساختن، بسیجیدن

مترادف تجهیز کردن : مجهز ساختن، بسیج کردن، آراستن، آماده کردن، مهیا ساختن، بسیجیدن

تجهیز کردن

<hr> مترادف تجهیزات : اسباب، سازوبرگ، عدت، لوازم، یراق، اسلحه <hr> برابر پارسی : ساز و برگ، آگاهی ها، آمادگی ها

مترادف تجهیزات : اسباب، سازوبرگ، عدت، لوازم، یراق، اسلحه برابر پارسی : ساز و برگ، آگاهی ها، آمادگی ها

تجهیزات

تجهیزات و تاسیسات

تجهیزات ورزشی

تجهیزات پزشکی

تجهیل

<hr> مترادف تجوع : گرسنه بودن، گرسنه ماندن، گرسنگی، جوع

مترادف تجوع : گرسنه بودن، گرسنه ماندن، گرسنگی، جوع

تجوع

<hr> مترادف تجوید : نیکو گردانیدن، سره گردانیدن، نیکو ادا کردن

مترادف تجوید : نیکو گردانیدن، سره گردانیدن، نیکو ادا کردن

تجوید

<hr> مترادف تجویز : اجازه، اذن، جواز، رخصت، روایی، اجازه دادن، جایز شمردن، روا شمردن <hr> متضاد تجویز : تحریم <hr> برابر پارسی : رواداشتن، روادانستن، روادیدن، رواداری

مترادف تجویز : اجازه، اذن، جواز، رخصت، روایی، اجازه دادن، جایز شمردن، روا شمردن متضاد تجویز : تحریم برابر پارسی : رواداشتن، روادانستن، روادیدن، رواداری

تجویز

تجویز دارو کردن

تجویز کردنی پزشک

تجویف

تجویف دماغ

تجیر

<hr> مترادف تحاشی : اجتناب، احتراز، استنکاف، امتناع ورزی، امتناع، انکار، پرهیز، خودداری، دوری، امتناع ورزیدن، پرهیز کردن، دوری کردن، امتناع کردن، دوری جستن، خودداری کردن

مترادف تحاشی : اجتناب، احتراز، استنکاف، امتناع ورزی، امتناع، انکار، پرهیز، خودداری، دوری، امتناع ورزیدن، پرهیز کردن، دوری کردن، امتناع کردن، دوری جستن، خودداری کردن

تحاشی

تحاشی نمودن

تحاول

تحبذ

<hr> مترادف تحت : پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو <hr> متضاد تحت : بالا، فراز، فوق <hr> برابر پارسی : زیر، فرود، پایین

مترادف تحت : پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو متضاد تحت : بالا، فراز، فوق برابر پارسی : زیر، فرود، پایین

تحت

تحت الامر

تحت الحمایگی

تحت السیطره

<hr> برابر پارسی : زیر پرتو دیگری

برابر پارسی : زیر پرتو دیگری

تحت الشعاع

تحت الشعاع قرار دادن

تحت الفظ

تحت الفظی

تحت القرط

<hr> برابر پارسی : واژه به واژه

برابر پارسی : واژه به واژه

تحت اللفظی

تحت انقیاد در اوردن

تحت بررسی

تحت تاثیر

تحت تاثیر قرار دادن

<hr> برابر پارسی : نشان دیدن، گزند یافتن، خدشه پذیر

برابر پارسی : نشان دیدن، گزند یافتن، خدشه پذیر

واژه های حرف "ت" - پیشنهاد کاربران