جبر و اختیار

جبر و فشار

جبر کسر

<hr> مترادف جبرئیل : جبرائیل، جبریل، روح الامین، سروش، فرشته، ملک

مترادف جبرئیل : جبرائیل، جبریل، روح الامین، سروش، فرشته، ملک

جبرئیل

<hr> مترادف جبرا : بزور، عنفاً، قهراً، کرهاً، مجبوراً <hr> متضاد جبرا : مختاراً <hr> برابر پارسی : به زور، به فشار، به ناچاری

مترادف جبرا : بزور، عنفاً، قهراً، کرهاً، مجبوراً متضاد جبرا : مختاراً برابر پارسی : به زور، به فشار، به ناچاری

جبرا

<hr> مترادف جبران : تاوان، ترمیم، تلافی، عوض، غرامت، مغرم <hr> برابر پارسی : تاوان، بازپرداخت، بازنهش ، برگرداندن، شیان

مترادف جبران : تاوان، ترمیم، تلافی، عوض، غرامت، مغرم برابر پارسی : تاوان، بازپرداخت، بازنهش ، برگرداندن، شیان

جبران

جبران خسارت

جبران مافات

جبران ناپذیر

<hr> برابر پارسی : توختن

جبران کردن

جبران کننده

جبرانیدن

<hr> مترادف جبروت : جلال، حشمت، دبدبه، شکوه، شوکت، کبریا، عالم علیا، جهان برین <hr> متضاد جبروت : ناسوت

مترادف جبروت : جلال، حشمت، دبدبه، شکوه، شوکت، کبریا، عالم علیا، جهان برین متضاد جبروت : ناسوت

جبروت

جبرگرایی

<hr> مترادف جبری : اجباری، قسری، قهری <hr> متضاد جبری : اختیاری <hr> برابر پارسی : بایسته

مترادف جبری : اجباری، قسری، قهری متضاد جبری : اختیاری برابر پارسی : بایسته

جبری

جبریت زمانی

<hr> مترادف جبل : کتل، کوه، کوهپایه، کوه زار، کوهستان <hr> برابر پارسی : پَژم

مترادف جبل : کتل، کوه، کوهپایه، کوه زار، کوهستان برابر پارسی : پَژم

جبل

جبل البحیص

جبل الطارق

جبل حفیت

جبل طارق

جبل طارق جبل الطارق

جبل عامل

جبلان

جبله

<hr> مترادف جبن : باک، بزدلی، بیم، ترس، خوف، رعب، محابا، مهابت، هراس <hr> متضاد جبن : شجاعت <hr> برابر پارسی : ترس، بزدلی، هراس

مترادف جبن : باک، بزدلی، بیم، ترس، خوف، رعب، محابا، مهابت، هراس متضاد جبن : شجاعت برابر پارسی : ترس، بزدلی، هراس

جبن

جبه دار

جبه دارباشی

<hr> مترادف جبهه : نما، پیشانی، جبین، ناصیه، میدان جنگ <hr> برابر پارسی : میدان جنگ، آوردگاه، رزمگاه

مترادف جبهه : نما، پیشانی، جبین، ناصیه، میدان جنگ برابر پارسی : میدان جنگ، آوردگاه، رزمگاه

جبهه

جبهه سا

جبهه گرفتن

جبهه گیرانه

جبوش

<hr> مترادف جبون : بزدل، ترسو، جبان، کم جرئت <hr> متضاد جبون : شیردل، شجاع

مترادف جبون : بزدل، ترسو، جبان، کم جرئت متضاد جبون : شیردل، شجاع

جبون

جبون و کم جرات

جبی ند

جبیر

جبیره مرهم

جبیری

جبیل

<hr> برابر پارسی : پیشانی

جبین

<hr> مترادف جت : هواپیما

جت

جت اسکی

جتسمانی

<hr> مترادف جثه : اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل <hr> برابر پارسی : پیکر، تن، اندام، تنه

مترادف جثه : اندام، بدن، پیکر، تن، هیکل برابر پارسی : پیکر، تن، اندام، تنه

واژه های حرف "ج" - پیشنهاد کاربران