رستان

رستاک

رستایش

رستع

رستم

رستم ا ز ان گذشت

رستم اباد

رستم التواریخ

رستم بیگ

رستم زاده

رستم زال

رستم لو قشلاق چرخلو

رستم میر لاشاری

رستم کلا

رستمانیدن

رستمیدن

رستمینه

<hr> مترادف رستن : خلاصی یافتن، رهایی، رهایی یافتن، رهیدن، نجات | رشد کردن، روییدن، نمو کردن

مترادف رستن : خلاصی یافتن، رهایی، رهایی یافتن، رهیدن، نجات | رشد کردن، روییدن، نمو کردن

رستن

رستند

رستنم

<hr> مترادف رستنی : علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت

مترادف رستنی : علف، گیاه، نامیه، نبات، نبت

رستنی

رستنی بی ریشه و ساقه و برگ

<hr> مترادف رسته : دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه، خلاص، رها، نجات یافته، وارسته

مترادف رسته : دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه، خلاص، رها، نجات یافته، وارسته

رسته

رسته ای از پرندگان

رسته باشی

رسته خاک

رسته عرشه

رستهٔ لعل

<hr> مترادف رستوران : بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه

مترادف رستوران : بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه

رستوران

رستوران باستانی

رستوران بستنی

رستوران خانواده

رستوران خویش یار

<hr> مترادف رستگار : پیروز، رستار، سعادتمند، مفلح

مترادف رستگار : پیروز، رستار، سعادتمند، مفلح

رستگار

رستگارى

<hr> مترادف رستگاری : خلاصی، رهایی، فلاح، فوز، نجات، نجاح

مترادف رستگاری : خلاصی، رهایی، فلاح، فوز، نجات، نجاح

رستگاری

رستی بی ریشه و برگ

رستیا

رستین

<hr> مترادف رسد : جوخه، دسته، گروه، بهره، حصه

مترادف رسد : جوخه، دسته، گروه، بهره، حصه

رسد

رسد خانه

رسد نازم

رسش جنسی

رسل

<hr> مترادف رسم : آداب، آیین، تداول، راه، روش، رویه، سنت، طریقه، طور، عرف، قاعده، قانون، قرار، مرسوم، رستاد، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه، ترسیم، باب، داب، عادت، حق العمل، عوارض <hr> برابر پارسی : آیین، روش، آسا، هنجار

مترادف رسم : آداب، آیین، تداول، راه، روش، رویه، سنت، طریقه، طور، عرف، قاعده، قانون، قرار، مرسوم، رستاد، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه، ترسیم، باب، داب، عادت، حق العمل، عوارض برابر پارسی : آیین، روش، آسا، هنجار

واژه های حرف "ر" - پیشنهاد کاربران