فرقان

فرقدان

<hr> مترادف فرقه : جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، تیره، رسته

مترادف فرقه : جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه برابر پارسی : گروه، دسته، تیره، رسته

فرقه

فرقه ای از مسیحیان

فرقه ایی از مسیحیان

فرقه تفکر نو

فرقه عربستان

فرقه مسیحیت

فرقه کویکر

فرقه گرایی

فرقون

فرقی نداره

فرقی نمی کند

فرقی نمی کنه

فرقی نمیکند

فرقیدن

فرلین

<hr> مترادف فرم : شکل، صورت، قالب <hr> متضاد فرم : محتوا <hr> برابر پارسی : پیکر گونه، گونه

مترادف فرم : شکل، صورت، قالب متضاد فرم : محتوا برابر پارسی : پیکر گونه، گونه

فرم

فرم درگ

فرم روایی

فرم پیشنهاد بیمه

فرماتاری

فرماسیون

<hr> مترادف فرمالیته : آیین، تشریفات، ظاهرسازی

مترادف فرمالیته : آیین، تشریفات، ظاهرسازی

فرمالیته

فرمالیستی

فرمالیسم

فرمالیسم هنری

فرمالین

فرمامروای شهر

<hr> مترادف فرمان : امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور، رل، سکان، اجازه، پته، پروانه، فته

مترادف فرمان : امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور، رل، سکان، اجازه، پته، پروانه، فته

فرمان

فرمان الهی

فرمان بردن

<hr> مترادف فرمان بری : اطاعت، فرمانبرداری، مطاوعت، نوکری

مترادف فرمان بری : اطاعت، فرمانبرداری، مطاوعت، نوکری

فرمان بری

فرمان تیراندازی

فرمان خان مغول

فرمان خدا

فرمان دادن

فرمان قانونی برلین

فرمان مغولی

فرمان نظامی

فرمان هواپیما

فرمان کشتی

فرمان یافت

<hr> مترادف فرمانبر : خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر، تابع، فرمانبردار، مطیع <hr> متضاد فرمانبر : فرمانده

مترادف فرمانبر : خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر، تابع، فرمانبردار، مطیع متضاد فرمانبر : فرمانده

فرمانبر

فرمانبر و مطیع

<hr> مترادف فرمانبردار : تابع، حرف شنو، رام، مطیع، منقاد

مترادف فرمانبردار : تابع، حرف شنو، رام، مطیع، منقاد

فرمانبردار

فرمانبردار رئیس

<hr> مترادف فرمانبرداری : اطاعت، انقیاد، پیروی، حرف شنوی

مترادف فرمانبرداری : اطاعت، انقیاد، پیروی، حرف شنوی

واژه های حرف "ف" - پیشنهاد کاربران