پیشنهاد کاربران

ناهمجنس خواهی

ناهمخوانی

ناهمسانی

<hr> مترادف ناهموار : کج، معوج، ناصاف، بی ترتیب، بی نظم، درشتناک، پست وبلند، پشته، گریوه، خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده، ناراست، ناشایسته، نامعقول <hr> متضاد ناهموار : هموار

مترادف ناهموار : کج، معوج، ناصاف، بی ترتیب، بی نظم، درشتناک، پست وبلند، پشته، گریوه، خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده، ناراست، ناشایسته، نامعقول متضاد ناهموار : هموار

ناهموار

<hr> مترادف ناهمواری : درشتی، زبری، کجی، نادرستی، ناصافی <hr> متضاد ناهمواری : همواری

مترادف ناهمواری : درشتی، زبری، کجی، نادرستی، ناصافی متضاد ناهمواری : همواری

ناهمواری

ناهمگاه

ناهمگن

<hr> مترادف ناهمگون : متفاوت، ناجور، ناساز، نامتجانس، نامناسب، ناهمسان <hr> متضاد ناهمگون : همانند، همگون

مترادف ناهمگون : متفاوت، ناجور، ناساز، نامتجانس، نامناسب، ناهمسان متضاد ناهمگون : همانند، همگون

ناهمگون

<hr> مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع <hr> متضاد ناهنجار : بهنجار

مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع متضاد ناهنجار : بهنجار

ناهنجار

<hr> مترادف ناهنجاری : بی قاعدگی، ناهماهنگی، خشونت، نافرهیختگی <hr> متضاد ناهنجاری : هماهنگی

مترادف ناهنجاری : بی قاعدگی، ناهماهنگی، خشونت، نافرهیختگی متضاد ناهنجاری : هماهنگی

ناهنجاری

ناهنجاری بدن

ناهنجاری کروموزومی

ناهور

ناهوک

ناهی

ناهیان

<hr> مترادف ناهید : زهره، ناهد

مترادف ناهید : زهره، ناهد

ناهید

ناهیده

ناهیرا

ناهیه

<hr> مترادف ناو : اژدرافکن، رزمناو، کشتی جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممر آب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو

مترادف ناو : اژدرافکن، رزمناو، کشتی جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممر آب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو

ناو

ناو قلا

ناو هواپیمابر و نقطه ضعف بز رگ ان

ناوا

<hr> مترادف ناوارد : بیجا، پرت، مبتدی، ناشی، بی اطلاع، ناآگاه <hr> متضاد ناوارد : بلد، وارد <hr> برابر پارسی : کارندان، ناآگاه

مترادف ناوارد : بیجا، پرت، مبتدی، ناشی، بی اطلاع، ناآگاه متضاد ناوارد : بلد، وارد برابر پارسی : کارندان، ناآگاه

ناوارد

ناوازه

ناوبانگ

ناوبری

ناوبری تخمینی

ناوبری ساحلی

ناوبری نجومی

ناوبری کور

ناوخاص

<hr> مترادف ناودان : آب ریز، میزاب، جوی، نهر

مترادف ناودان : آب ریز، میزاب، جوی، نهر

ناودان

ناودانی

ناودمگد

ناودون

ناور

<hr> مترادف ناورد : آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان، جولان

مترادف ناورد : آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان، جولان

واژه های حرف "ن" - پیشنهاد کاربران