delana

delaram

delated

delaunay

delaware indias

<hr> معنی : تعلل، تاخیر، مکی، تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن <hr> معانی دیگر : درنگ، دیرکرد، دیرآیی، دفع الوقت، سردوانی، دیرروی، معطلی، فوت وقت، مولش، دیرفرست، گربه رقصانی، مدت تاخیر، دیرکردن، مولیدن، دیرآمدن یا رفتن، دیرفرستادن، درنگیدن، درنگ کردن، بطی کردن، کند کردن (حرکت)، به بعد موکول کردن، این دست و آن دست کردن، گربه رقصانی کردن، لفت دادن

معنی : تعلل، تاخیر، مکی، تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن معانی دیگر : درنگ، دیرکرد، دیرآیی، دفع الوقت، سردوانی، دیرروی، معطلی، فوت وقت، مولش، دیرفرست، گربه رقصانی، مدت تاخیر، دیرکردن، مولیدن، دیرآمدن یا رفتن، دیرفرستادن، درنگیدن، درن

delay

delay equaliser delay equalizer

delay rental

delay time

delay wiper

<hr> معنی : به تاخیر افتاده، معوق <hr> معانی دیگر : به تاخیر افتاده

معنی : به تاخیر افتاده، معوق معانی دیگر : به تاخیر افتاده

delayed

delayed action

delayed action bomb

delayed action mine

delayed alpha particle

delayed childbearing

delayed conditioning delay conditioning

delayed crack

delayed demixing

delayed ejaculation

delayed eruption

delayed germination

delayed graft

delayed gratification

<hr> (فیزیک - نوترون افشانده شده از مواد دارای نیم زیست) نوترون درنگیده

(فیزیک - نوترون افشانده شده از مواد دارای نیم زیست) نوترون درنگیده

delayed neutron

delayed onset auditory deprivation

delayed recall

delayed release

delayed reproduction

delayed sleep phase

delayed sleep phase type

delayed union

delayer

delayering

delaying

delaying operation

delays

delbar

delberation

dele alli

<hr> معنی : لذیذ <hr> معانی دیگر : خوش مزه، (بسیار) مطبوع، گوارا، خواستنی، شهوت انگیز، خوشگوار

معنی : لذیذ معانی دیگر : خوش مزه، (بسیار) مطبوع، گوارا، خواستنی، شهوت انگیز، خوشگوار

delectable

<hr> کتابی که پاره های برگزیده لاتینی ویونانی برای ترجمه دارد

کتابی که پاره های برگزیده لاتینی ویونانی برای ترجمه دارد

delectus

delegable

<hr> معنی : نماینده، نمایندگی دادن، وکالت دادن، محول کردن به <hr> معانی دیگر : نماینده کردن، به نمایندگی گزیدن، وکالت دادن به، نمایندگی دادن به، (حق یا مسئولیت و غیره) سپردن، اختیار دادن، سپاردن، (سابقا) نماینده ی سرزمین های امریکا که هنوز به صورت ایالت درنیامده بودند

معنی : نماینده، نمایندگی دادن، وکالت دادن، محول کردن به معانی دیگر : نماینده کردن، به نمایندگی گزیدن، وکالت دادن به، نمایندگی دادن به، (حق یا مسئولیت و غیره) سپردن، اختیار دادن، سپاردن، (سابقا) نماینده ی سرزمین های امریکا که هنوز به صورت ایالت درنیامده بودند

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران