far from trivial

far future

<hr> از دست رفته، انجام شده، اصلاح (یا نجات و غیره) ناپذیر، نیم مرده

از دست رفته، انجام شده، اصلاح (یا نجات و غیره) ناپذیر، نیم مرده

far gone

far greater

far in advance

far in town

far infrared observatory

far into

far into the future

far left

far more

far more present

far north

<hr> پرت، خیلی دور، دوردست، دور افتاده دور

پرت، خیلی دور، دوردست، دور افتاده دور

far off

<hr> بسیار پیشرفته، بسیار جلو، افراطی

بسیار پیشرفته، بسیار جلو، افراطی

far out

far outside

far past

far places

far post

<hr> وسیع، گسترده، دارای اثر زیاد، دور رس دوررس، شامل بسی چیزها

وسیع، گسترده، دارای اثر زیاد، دور رس دوررس، شامل بسی چیزها

far reaching

far reaching consequences

far reaching implications

far removed

far right

far side

far superior

far too

far transfer

far ultraviolet radiation

faras

<hr> معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور <hr> معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

faraway

<hr> معنی : لودگی، مسخرگی، تقلید، نمایش خنده اور، کار بیهوده <hr> معانی دیگر : ادا و اطوار، ادا درآوردن، (در اصل) آنچه در داخل شکم مرغ و غیره می گذارند و می پزند، نمایش خنده آور (به ویژه دارای صحنه های اغراق آمیز و باور نکردنی)، شادمایش، کمدی روحوضی، شوخی عوامانه، دلقک بازی

معنی : لودگی، مسخرگی، تقلید، نمایش خنده اور، کار بیهوده معانی دیگر : ادا و اطوار، ادا درآوردن، (در اصل) آنچه در داخل شکم مرغ و غیره می گذارند و می پزند، نمایش خنده آور (به ویژه دارای صحنه های اغراق آمیز و باور نکردنی)، شادمایش، کمدی روحوضی، شوخی عوامانه، دلقک بازی

farce

farce player

<hr> معنی : مضحک، مسخره امیز، خنده اور <hr> معانی دیگر : وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند

معنی : مضحک، مسخره امیز، خنده اور معانی دیگر : وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند

farcical

farcicality

farda

<hr> معنی : خوراک، کرایه، مسافر، کرایه مسافر، مسافر کرایهای، گذران کردن، گذراندن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) رفتن، سفر کردن، روی دادن، اتفاق افتادن، به سر کسی آمدن، انجام شدن یا دادن، صورت گرفتن، خوردن، خوراک به دست آوردن، تغذیه کردن، (تاکسی و اتوبوس و ترن و هواپیما و غیره) پول کرایه، پول بلیط، خوراک (روزانه)، قوت، روزی، (تاکسی و اتوبوس و غیره) مسافر، آورزگر

معنی : خوراک، کرایه، مسافر، کرایه مسافر، مسافر کرایهای، گذران کردن، گذراندن معانی دیگر : (شعر قدیم) رفتن، سفر کردن، روی دادن، اتفاق افتادن، به سر کسی آمدن، انجام شدن یا دادن، صورت گرفتن، خوردن، خوراک به دست آوردن، تغذیه کردن، (تاکسی و اتوبوس و ترن و هواپیما و غیره) پول کرایه، پول بلیط، خوراک (روزانه

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران