reformulation

refoulement

refound

<hr> معنی : بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن <hr> معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار

معنی : بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار

refract

refracting

<hr> تلسکوپ بازشکن، تلسکوپ انکساری

تلسکوپ بازشکن، تلسکوپ انکساری

refracting telescope

<hr> معنی : تخفیف، انحراف، تجزیه، شکست، انکسار <hr> معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) انکسار، بازشکن، (نجوم) بازشکن نور ستاره، (قدرت چشم در منکسر کردن نور) توان بازشکن، بازشکن توانی

معنی : تخفیف، انحراف، تجزیه، شکست، انکسار معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) انکسار، بازشکن، (نجوم) بازشکن نور ستاره، (قدرت چشم در منکسر کردن نور) توان بازشکن، بازشکن توانی

refraction

refraction diagram

refraction error

refraction index

refraction law

refraction loss

refraction survey

refraction tomography

<hr> رجوع شود به: index of refraction

رجوع شود به: index of refraction

refractive index

refractive index change

<hr> سر کشی، گردن کشی، سر سختی، خود سری، سر پیچی، تمرد، ناگذاری

سر کشی، گردن کشی، سر سختی، خود سری، سر پیچی، تمرد، ناگذاری

refractoriness

<hr> معنی : جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم <hr> معانی دیگر : (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ کانی) مقاوم در برابر حرارت، دیرگداز، نسوز

معنی : جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم معانی دیگر : (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ کانی) مقاوم در برابر حرارت، دیرگداز، نسوز

refractory

refractory cement

refractory ceramic

refractory coating

refractory concrete

refractory lining

refractory organics

refractory oxide

refractory period

refractory sand

<hr> معنی : برگردان، نگاه داشتن، خود داری کردن <hr> معانی دیگر : (با: from) خودداری کردن، احتراز کردن، اجتناب کردن، (شعر و سرود) برگردان، بند ترجیع، واگردان، منع کردن

معنی : برگردان، نگاه داشتن، خود داری کردن معانی دیگر : (با: from) خودداری کردن، احتراز کردن، اجتناب کردن، (شعر و سرود) برگردان، بند ترجیع، واگردان، منع کردن

refrain

refrain from

refrained

refrainer

refraining

refrainment

reframe

reframing

refree

<hr> مبناى مقایسه علوم هوایى : مبدا

مبناى مقایسه علوم هوایى : مبدا

refrence

refrence book

refrence point

<hr> معنی : روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن <hr> معانی دیگر : تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نوشیدن یا خواب وغیره) تجدید قوا کردن، جان بخشیدن، فرهمند کردن، (حافظه و غیره) تازه کردن، زنده کردن، نو نیرو شدن، فرهمند شدن، خرم شدن، (برای تفنن یا خنک شدن و غیره) نوشیدن، تناول کردن، (تنقلات) خوردن

معنی : روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن معانی دیگر : تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نوشیدن یا خواب وغیره) تجدید قوا کردن، جان بخشیدن، فرهمند کردن، (حافظه و غیره) تازه کردن، زنده کردن، نو ن

refresh

refresh memory

refreshed

<hr> معنی : تازه کننده، طراوات بخش <hr> معانی دیگر : طراوات بخش، تازه کننده

معنی : تازه کننده، طراوات بخش معانی دیگر : طراوات بخش، تازه کننده

refresher

refresher training

<hr> طراوت بخش، نوجانگر، خرم ساز، فرح بخش، تازه ساز، روح انگیز، طرب انگیز، نیرو بخش، تازه کننده، خستگی گیر

طراوت بخش، نوجانگر، خرم ساز، فرح بخش، تازه ساز، روح انگیز، طرب انگیز، نیرو بخش، تازه کننده، خستگی گیر

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران