پیشنهاد کاربران

unifiedly

<hr> (شخص یا چیز) متحد کننده، یکپارچه کننده، یکی کننده، تکسازگر، متحد کننده، موجد وحدت

(شخص یا چیز) متحد کننده، یکپارچه کننده، یکی کننده، تکسازگر، متحد کننده، موجد وحدت

unifier

unifocal

<hr> معنی : اونیفورم، یک شکل، متحد الشکل، یک ریخت، یکسان، یک دست، یک نواخت، یک نواخت کردن <hr> معانی دیگر : ثابت، بی تغییر، یکجور، همجور، مشابه، مثل هم، متشابه، هم شکل، تکدیس، همدیس، همگونه، لباس متحدالشکل (مثلا لباس سربازان)، لباس فرم، هماپوش، جامه ی یکجور، همسانه، دارای اونیفورم کردن، یکسان رخت دادن یا پوشاندن، یکدست کردن، یکجور کردن، همدیس کردن، متحدالشکل کردن

معنی : اونیفورم، یک شکل، متحد الشکل، یک ریخت، یکسان، یک دست، یک نواخت، یک نواخت کردن معانی دیگر : ثابت، بی تغییر، یکجور، همجور، مشابه، مثل هم، متشابه، هم شکل، تکدیس، همدیس، همگونه، لباس متحدالشکل (مثلا لباس سربازان)، لباس فرم، هماپوش، جامه ی یکجور، همسانه، دارای اونیفورم کردن، یکسان رخت دادن یا پوشا

uniform

uniform chromaticity scale diagram

uniform commercial code

uniform contract

uniform convergence

uniform cpa examination

uniform crime reports

uniform dezincification

uniform distribution

uniform hazard response spectrum

uniform hazard spectrum

uniform law

uniform memory access

uniform profile

uniform quantization

uniform recharge

uniform release

uniform riser

uniform shelterwood system

uniform title

uniformism

<hr> (این باور: همه تغییرات جغرافیایی را می توان با فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی توجیه کرد) همدیس باوری، همدیس گرایی

(این باور: همه تغییرات جغرافیایی را می توان با فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی توجیه کرد) همدیس باوری، همدیس گرایی

uniformitarianism

<hr> معنی : یکسانی، یکنواختی، یکریختی، متحدالشکلی <hr> معانی دیگر : همسانی، هم شکلی، همدیسی، یکنواختی (رجوع شود به: uniform)

معنی : یکسانی، یکنواختی، یکریختی، متحدالشکلی معانی دیگر : همسانی، هم شکلی، همدیسی، یکنواختی (رجوع شود به: uniform)

uniformity

uniformity coefficient

uniformity myth

<hr> معنی : بطور یکنواخت، بطور یکسان <hr> معانی دیگر : بطور یکسان، بطور یکنواخت

معنی : بطور یکنواخت، بطور یکسان معانی دیگر : بطور یکسان، بطور یکنواخت

uniformly

uniformly convergent sequence

uniformly convergent series

uniformly distributed

uniforms

unifrom

<hr> معنی : متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن <hr> معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن

معنی : متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن معانی دیگر : متحد کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن

unify

unifying

unifying ideas

unigene

unignorable

unigue

unihipili

<hr> معنی : یک طرفه، یک جانبه، یک سویه، یک ضلعی، تک سویه <hr> معانی دیگر : یک سویی، غیر متقابل، (گیاه شناسی) قرار گرفته در یک سوی محور یا ساقه، یک سو رست، رجوع شود به: unilineal، خمیده به یک سو، پیچیده به یک سو

معنی : یک طرفه، یک جانبه، یک سویه، یک ضلعی، تک سویه معانی دیگر : یک سویی، غیر متقابل، (گیاه شناسی) قرار گرفته در یک سوی محور یا ساقه، یک سو رست، رجوع شود به: unilineal، خمیده به یک سو، پیچیده به یک سو

واژه های حرف "u" - پیشنهاد کاربران