ادمک سر جالیز

ادمک مزرعه

ادمک ویترین

ادمکش در زبان انگلیسی

ادمکش و جنایتکار

ادمکشی سیاسی

<hr> مترادف ادمی : ( آدمی ) آدمیت، آدمیزاد، انسان، بشر <hr> متضاد ادمی : ( آدمی ) دیو

مترادف ادمی : ( آدمی ) آدمیت، آدمیزاد، انسان، بشر متضاد ادمی : ( آدمی ) دیو

ادمی

ادمی یا انسان

ادمیان

<hr> مترادف ادمیرال : ( آدمیرال ) امیرالبحر، دریابیگی، دریاسالار <hr> برابر پارسی : ( آدمیرال ) دریاسالار

مترادف ادمیرال : ( آدمیرال ) امیرالبحر، دریابیگی، دریاسالار برابر پارسی : ( آدمیرال ) دریاسالار

ادمیرال

ادوات جنگ

ادوات و ابزار

ادویه ای است

ادویه تند

ادویه تند هندی

ادویه محبوب هندی ها

ادیب هندی برنده نوبل ادبی

ادیبان

ادیت کردن مطلب

ادیت کردن مطلبی

ادیت یا تصحیح ادبی

ادینده

<hr> برابر پارسی : ( آذان ) گوش ها | بانگ نماز

برابر پارسی : ( آذان ) گوش ها | بانگ نماز

اذان

اذان گوی صدر اسلام

<hr> مترادف اذر : ( آذر ) آتش، اخگر، نار، آذرروز، قوس

مترادف اذر : ( آذر ) آتش، اخگر، نار، آذرروز، قوس

اذر

<hr> برابر پارسی : ( آذربایجان ) آتورپاتکان، آذرآبادگان

برابر پارسی : ( آذربایجان ) آتورپاتکان، آذرآبادگان

اذربایجان

<hr> مترادف اذرخش : ( آذرخش ) برق، درخش، صاعقه <hr> متضاد اذرخش : ( آذرخش ) رعد

مترادف اذرخش : ( آذرخش ) برق، درخش، صاعقه متضاد اذرخش : ( آذرخش ) رعد

اذرخش

اذرنگ

اذری

اذری زبان

اذوقه سفر

<hr> مترادف اذیت : آزار، آزردن، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت <hr> برابر پارسی : آزار، رنج، گزند

مترادف اذیت : آزار، آزردن، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت برابر پارسی : آزار، رنج، گزند

اذیت

اذیت یا اسیب

<hr> مترادف اذین : ( آذین ) آرایش، آیین بندی، چراغانی، زیب، زینت، زیور، آیین، رسم، قاعده، قانون

مترادف اذین : ( آذین ) آرایش، آیین بندی، چراغانی، زیب، زینت، زیور، آیین، رسم، قاعده، قانون

اذین

ارائه دیدگاه ها برای انجام کار

ارائه ذوق و خلاقیت

<hr> مترادف ارابه : درشکه، دلیجان، کالسکه، گاری، گردونه

مترادف ارابه : درشکه، دلیجان، کالسکه، گاری، گردونه

ارابه

ارابه ران

ارابه و چهار چرخه

<hr> مترادف ارادتمند : اخلاصمند، ارادت پیشه، ارادت شعار، ارادت کیش، مخلص <hr> متضاد ارادتمند : بی ارادت

مترادف ارادتمند : اخلاصمند، ارادت پیشه، ارادت شعار، ارادت کیش، مخلص متضاد ارادتمند : بی ارادت

ارادتمند

<hr> مترادف اراده : آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل <hr> برابر پارسی : خواست، پشتکار، آهنگ، کامِش، یازش

مترادف اراده : آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل برابر پارسی : خواست، پشتکار، آهنگ، کامِش، یازش

اراده

اراده خدا

اراده قوی

<hr> مترادف اراستن‏ : ( آراستن ) آرایش کردن، بزک کردن، آذین بستن، تزیین کردن، برپاکردن، منعقدکردن، آماده کردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامان بخشیدن، سامان دادن، مرتب کردن، منظم کردن <hr> متضاد اراستن‏ : ( آراستن ) پیراستن

مترادف اراستن‏ : ( آراستن ) آرایش کردن، بزک کردن، آذین بستن، تزیین کردن، برپاکردن، منعقدکردن، آماده کردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامان بخشیدن، سامان دادن، مرتب کردن، منظم کردن متضاد اراستن‏ : ( آراستن ) پیراستن

واژه های حرف "ا" - جدول کلمات