غربال ریز

غربال سیمی

غربال و الک

غربال کوچک

<hr> برابر پارسی : کاشتن، نهال کاری، درخت نشاندن

برابر پارسی : کاشتن، نهال کاری، درخت نشاندن

غرس

<hr> مترادف غرش : آسمان غره، نعره

مترادف غرش : آسمان غره، نعره

غرش

غرش ابر

غرش مهیب جانور درنده

<hr> مترادف غرغر : اعتراض، قرولند، لندش، نق نق

مترادف غرغر : اعتراض، قرولند، لندش، نق نق

غرغر

غرغشه

غرقه و گرداب

غرمانوش

غروب و بعداز ظهر

غروب کردن

غروب کننده

<hr> مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش <hr> متضاد غرور : خضوع <hr> برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش متضاد غرور : خضوع برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

غرور

غرور و افتخار

غرور و تکبر

<hr> مترادف غریبه : اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم <hr> متضاد غریبه : آشنا، خودی <hr> برابر پارسی : بیگانه، ناآشنا، ناشناس

مترادف غریبه : اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم متضاد غریبه : آشنا، خودی برابر پارسی : بیگانه، ناآشنا، ناشناس

غریبه

غریبه نیست

غریبه و گمنام

غریر

غریم

<hr> مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

غریو

غریو یا بانگ

غزاء

<hr> مترادف غزال : آهو، جیران <hr> برابر پارسی : آهو، آهوبره

مترادف غزال : آهو، جیران برابر پارسی : آهو، آهوبره

غزال

غزال و اهو

غزال و مارال

غزل سرای بزرگ قرن نهم

غزل سرای معروف معاصر تبریز

غزل معروف شهریار

غزل هوشنگ ابتهاج

غزلسرای معاصر کشورمان

غزوه معروف

غزوه معروف مسلمانان با مشرکین مکه

غزوه پیامبر

<hr> مترادف غسال : جامه شو، مرده شو

مترادف غسال : جامه شو، مرده شو

غسال

غسق

غسل نشده

<hr> برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

غشاء

غشای خارجی قلب

غشیه

غصن

<hr> مترادف غصه : اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت <hr> متضاد غصه : شعف، شادی <hr> برابر پارسی : اندوه، سوگ

مترادف غصه : اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت متضاد غصه : شعف، شادی برابر پارسی : اندوه، سوگ

غصه

غصه و اندوه بسیار

<hr> مترادف غضب : برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان <hr> برابر پارسی : اندوه، تند خویی، خشم

مترادف غضب : برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان برابر پارسی : اندوه، تند خویی، خشم

غضب

<hr> برابر پارسی : کرتو

واژه های حرف "غ" - جدول کلمات