وزارت کردن

<hr> برابر پارسی : دیوان سرا

برابر پارسی : دیوان سرا

وزارتخانه

<hr> مترادف وزر : بزه، گناه، معصیت، ثقل، سنگینی، گرانی، نکبت، وبال

مترادف وزر : بزه، گناه، معصیت، ثقل، سنگینی، گرانی، نکبت، وبال

وزر

وزش باد

وزش بادهای سخت

<hr> مترادف وزغ : غوک، قورباغه

مترادف وزغ : غوک، قورباغه

وزغ

<hr> مترادف وزن : اندازه، ثقل، سنگینی، مقدار، ریتم، سجع، ضرب <hr> برابر پارسی : سنگینی، گرانسنگی، ارزش، آهنگ

مترادف وزن : اندازه، ثقل، سنگینی، مقدار، ریتم، سجع، ضرب برابر پارسی : سنگینی، گرانسنگی، ارزش، آهنگ

وزن

وزن ها

<hr> برابر پارسی : سنگ، سنگه، سنگ ترازو

برابر پارسی : سنگ، سنگه، سنگ ترازو

وزنه

وزنه بردار ایرانی دسته فوق سنگین مدال طلای 2012 لندن را کسب کرد

وزنه ورزشی

وزنی در طلا فروشی

وزنی معادل 750 گرم

<hr> مترادف وزیدن : دمیدن، نفح، وزش

مترادف وزیدن : دمیدن، نفح، وزش

وزیدن

وزیدن باد

وزیر افراسیاب

وزیر امور خارجه امریکا

وزیر امور خارجه ایتالیا

وزیر امور خارجه برزیل

وزیر امور خارجه چین

وزیر انوشیروان

وزیر ایرانی زمان عباسیان

وزیر ایرانی مقتدر یا خلیفه عباســی و مولف سیرت الخلفا

وزیر با تدبیر عضدالدوله دیلمی

وزیر خردمند خسرو انوشیروان ساسانی

وزیر سلطان حسین بایقرا

وزیر سلطان محمود غزنوی

وزیر شطرنج

وزیر طغرل

وزیر فرعون

وزیر ملک شاه سلجوقی

وزیر مهره های شطرنج

<hr> مترادف وزین : پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران سنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم <hr> متضاد وزین : سبک <hr> برابر پارسی : سنگین، ارزشمند، گرانسنگ، گرانمایه

مترادف وزین : پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران سنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم متضاد وزین : سبک برابر پارسی : سنگین، ارزشمند، گرانسنگ، گرانمایه

وزین

وزین و سنگین

<hr> مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری <hr> برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

وساطت

وسام

<hr> مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط <hr> برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

وسایل

وسایل بنیادین

وسایل خانه

وسایل زندگی

وسایل سفر

وسایل مورد نیاز

وسایل نوزاد

وسایل و ادوات جنگ

وسایل و لوازم

وسد

<hr> مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه <hr> برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

واژه های حرف "و" - جدول کلمات