اسب دواندن

اسب دوانی

اسب رس

اسب ریس

<hr> مترادف اسباب : آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله <hr> برابر پارسی : ابزارها، افزارها، سازوبرگ

مترادف اسباب : آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله برابر پارسی : ابزارها، افزارها، سازوبرگ

اسباب

<hr> برابر پارسی : بازیچه

اسباب بازی

<hr> مترادف اسباب چینی : تبانی، توطئه، دسیسه، ساخت وپاخت، تمهیدمقدمه، مقدمه چینی

مترادف اسباب چینی : تبانی، توطئه، دسیسه، ساخت وپاخت، تمهیدمقدمه، مقدمه چینی

اسباب چینی

اسباب کشی

<hr> مترادف اسباط : احفاد، اولاد، فرزندان، نبیرگان، نوادگان

مترادف اسباط : احفاد، اولاد، فرزندان، نبیرگان، نوادگان

اسباط

اسباغ

اسبال

اسبان

اسبان نوبتی

<hr> برابر پارسی : ( آسبست ) پنبه یِ نسوز

برابر پارسی : ( آسبست ) پنبه یِ نسوز

اسبست

<hr> برابر پارسی : پیشتر، پیشین

برابر پارسی : پیشتر، پیشین

اسبق

اسبل

اسبله

اسبوع

اسبک

اسبید

است

استات

استاخ

<hr> مترادف استاد : آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد، خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر، کارفرما، صنعتگر، دانا، عالم، رئیس، سرکرده، مهتر <hr> متضاد استاد : شاگرد، ناشی <hr> برابر پارسی : آموزگار

مترادف استاد : آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد، خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر، کارفرما، صنعتگر، دانا، عالم، رئیس، سرکرده، مهتر متضاد استاد : شاگرد، ناشی برابر پارسی : آموزگار

استاد

استادن

استادکار

<hr> مترادف استادی : آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره دستی، زیرکی <hr> متضاد استادی : شاگردی، ناشیگری

مترادف استادی : آموزگاری، معلمی، تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت، تردستی، چیره دستی، زیرکی متضاد استادی : شاگردی، ناشیگری

استادی

<hr> برابر پارسی : ورزشگاه

استادیوم

استار

<hr> برابر پارسی : آغاز

استارت

استاره

استالاکتیت

استالاگمیت

استام

استامبولی

استامبولی پلو

<hr> برابر پارسی : جوهرگین، مهر

برابر پارسی : جوهرگین، مهر

استامپ

استامینوفن

<hr> مترادف استان : ( آستان ) آستانه، پیشگاه، جناب، حضرت، حضور، درگاه، عتبه، محضر

مترادف استان : ( آستان ) آستانه، پیشگاه، جناب، حضرت، حضور، درگاه، عتبه، محضر

استان

استان بوسی

<hr> مترادف استاندار : حاکم، حکمران، والی

مترادف استاندار : حاکم، حکمران، والی

استاندار

<hr> مترادف استاندارد : مدل، معیار، مقیاس، میزان، نمونه <hr> متضاد استاندارد : غیراستاندارد <hr> برابر پارسی : استانده

مترادف استاندارد : مدل، معیار، مقیاس، میزان، نمونه متضاد استاندارد : غیراستاندارد برابر پارسی : استانده

استاندارد

<hr> مترادف استانداری : دارالحکومه

مترادف استانداری : دارالحکومه

استانداری

<hr> مترادف استانه : ( آستانه ) آستان، بارگاه، پیشگاه، جناب، حضرت، درگاه، عتبه، محضر، وصید، آغاز، مقدمه

مترادف استانه : ( آستانه ) آستان، بارگاه، پیشگاه، جناب، حضرت، درگاه، عتبه، محضر، وصید، آغاز، مقدمه

استانه

استباق

استبانه

<hr> مترادف استبداد : خودرایی، خودسری، خودکامگی، دیکتاتوری، یک دندگی <hr> برابر پارسی : تکسالاری، خودسری، خودکامگی، خوکامگی

مترادف استبداد : خودرایی، خودسری، خودکامگی، دیکتاتوری، یک دندگی برابر پارسی : تکسالاری، خودسری، خودکامگی، خوکامگی

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین