<hr> مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

بی چون

بی کار

بی کاره

بیا

<hr> مترادف بیابان : شوره زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون <hr> متضاد بیابان : آبادی

مترادف بیابان : شوره زار، بادیه، بدو، برهوت، تیه، دشت، صحرا، صحرای بی آب وعلف، فلات، قفر، نجد، وادی، هامون متضاد بیابان : آبادی

بیابان

<hr> مترادف بیابان گرد : بادیه پیما، بادیه نشین، بدوی، بیابان نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان پو، بیابانی، صحرایی، وحشی <hr> متضاد بیابان گرد : شهرنشین، شهری

مترادف بیابان گرد : بادیه پیما، بادیه نشین، بدوی، بیابان نورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابان پو، بیابانی، صحرایی، وحشی متضاد بیابان گرد : شهرنشین، شهری

بیابان گرد

<hr> مترادف بیات : شب مانده، بیتوته، شبیخون <hr> متضاد بیات : تازه <hr> برابر پارسی : شب مانده، شبینه، کهنه

مترادف بیات : شب مانده، بیتوته، شبیخون متضاد بیات : تازه برابر پارسی : شب مانده، شبینه، کهنه

بیات

بیات اصفهان

بیات ترک

بیاره

بیاستو

<hr> مترادف بیاض : سفیدی، سپیدی ، پاکنویس ، کتاب دعا، جنگ، سفینه، مجموعه، دفترچه <hr> متضاد بیاض : سواد، مسوده، پیش نویس، چرک نویس

مترادف بیاض : سفیدی، سپیدی ، پاکنویس ، کتاب دعا، جنگ، سفینه، مجموعه، دفترچه متضاد بیاض : سواد، مسوده، پیش نویس، چرک نویس

بیاض

بیاضی

بیاع

<hr> مترادف بیان : تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح، ابراز، اشعار، اظهار، تقریر، تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق، اعتراف، آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن <hr> متضاد بیان : تحریر، ترقیم، نوشته <hr> برابر پارسی : بازگو، آشکاراندن، سخن آشکار، فرنود، گفتگو

مترادف بیان : تاویل، تبیین، تعبیر، توضیح، شرح، ابراز، اشعار، اظهار، تقریر، تلفظ، سخن، کلام، گفتار، نطق، اعتراف، آشکار شدن، پیدا شدن، هویدا گشتن متضاد بیان : تحریر، ترقیم، نوشته برابر پارسی : بازگو، آشکاراندن، سخن آشکار، فرنود، گفتگو

بیان

<hr> مترادف بیانیه : بیان نامه، مانیفست، اطلاعیه، اعلامیه، گزارش

مترادف بیانیه : بیان نامه، مانیفست، اطلاعیه، اعلامیه، گزارش

بیانیه

بیاوار

بیب

<hr> مترادف بیت : اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل، دومصراع شعر <hr> برابر پارسی : خانه، سرا، کاشانه، کد

مترادف بیت : اطاق، خانه، دار، سرا، کاشانه، منزل، دومصراع شعر برابر پارسی : خانه، سرا، کاشانه، کد

بیت

بیت الحرام

بیت العتیق

بیت الغزل

<hr> مترادف بیت الله : خانه خدا، کعبه

مترادف بیت الله : خانه خدا، کعبه

بیت الله

<hr> مترادف بیت المال : خزانه، خزینه

مترادف بیت المال : خزانه، خزینه

بیت المال

بیت المعمور

<hr> مترادف بیتوته : تهجد، شب بیداری، شب زنده داری، مبیت، مساهرت، اتراق، اقامت موقت، توقف شبانه <hr> برابر پارسی : شب زنده داری

مترادف بیتوته : تهجد، شب بیداری، شب زنده داری، مبیت، مساهرت، اتراق، اقامت موقت، توقف شبانه برابر پارسی : شب زنده داری

بیتوته

<hr> مترادف بیتوته کردن : شب زنده داری کردن، شب نخفتن ، شب دور از خانه به سر بردن، بیدار ماندن <hr> متضاد بیتوته کردن : خفتن

مترادف بیتوته کردن : شب زنده داری کردن، شب نخفتن ، شب دور از خانه به سر بردن، بیدار ماندن متضاد بیتوته کردن : خفتن

بیتوته کردن

بیجاده

بیجه

بیجک

<hr> مترادف بیخ : اصل، بن، بنیاد | بن، ته، ریشه، شالوده، انتها، بون، اساس، اصل، پایه، بنیاد، پی <hr> متضاد بیخ : سر |

مترادف بیخ : اصل، بن، بنیاد | بن، ته، ریشه، شالوده، انتها، بون، اساس، اصل، پایه، بنیاد، پی متضاد بیخ : سر |

بیخ

بیخ زدن

بیخ کردن

<hr> مترادف بیختن : از موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن

مترادف بیختن : از موبیز رد کردن، الک کردن، غربال کردن

بیختن

<hr> مترادف بیخته : غربالی، غربالی شده، الک شده، نرم

مترادف بیخته : غربالی، غربالی شده، الک شده، نرم

بیخته

بیخو

بید

بید برگ

بیداء

<hr> مترادف بیداد : اعتساف، بی حسابی، جور، ستم، ستمگری، ظلم <hr> متضاد بیداد : داد، عدل

مترادف بیداد : اعتساف، بی حسابی، جور، ستم، ستمگری، ظلم متضاد بیداد : داد، عدل

بیداد

<hr> مترادف بیدار : ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف <hr> متضاد بیدار : خفته، غافل

مترادف بیدار : ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف متضاد بیدار : خفته، غافل

بیدار

<hr> مترادف بیداربخت : بختیار، خوش اقبال، خوش بخت، خوش شانس، خوش طالع، نیک اختر، نیک بخت <hr> متضاد بیداربخت : خفته بخت، بداقبال، بدپیشانی

مترادف بیداربخت : بختیار، خوش اقبال، خوش بخت، خوش شانس، خوش طالع، نیک اختر، نیک بخت متضاد بیداربخت : خفته بخت، بداقبال، بدپیشانی

بیداربخت

<hr> مترادف بیداردل : آگاه، متوجه، واقف ، بیدارمغز، دل آگاه، روشن ضمیر، هشیار، متنبه <hr> متضاد بیداردل : ناآگاه، غافل

مترادف بیداردل : آگاه، متوجه، واقف ، بیدارمغز، دل آگاه، روشن ضمیر، هشیار، متنبه متضاد بیداردل : ناآگاه، غافل

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین