تخشیدن

<hr> مترادف تخصص : استادی، چیرگی، مهارت، اختصاص، ویژگی، خبرگی، کاردانی، کارشناسی <hr> برابر پارسی : کاردانی، گرایش، ویژگی، ویژه کاری

مترادف تخصص : استادی، چیرگی، مهارت، اختصاص، ویژگی، خبرگی، کاردانی، کارشناسی برابر پارسی : کاردانی، گرایش، ویژگی، ویژه کاری

تخصص

<hr> مترادف تخصیص : اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص، اختصاص دادن، خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن <hr> متضاد تخصیص : تعمیم <hr> برابر پارسی : ویژه کردن، بخش کردن، کنارگزاری

مترادف تخصیص : اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص، اختصاص دادن، خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن متضاد تخصیص : تعمیم برابر پارسی : ویژه کردن، بخش کردن، کنارگزاری

تخصیص

تخضع

تخضیب

<hr> مترادف تخطئه : خطاگیری، نادرست شماری، خطا شمردن، نادرست شمردن <hr> برابر پارسی : هرزوارش

مترادف تخطئه : خطاگیری، نادرست شماری، خطا شمردن، نادرست شمردن برابر پارسی : هرزوارش

تخطئه

<hr> مترادف تخطی : تجاوز، تخلف، تعدی، درازدستی، دست اندازی، سرپیچی، عدول <hr> متضاد تخطی : اطاعت، پیروی <hr> برابر پارسی : سر پیچی، رویگردانی، سرپیچی، لغزش

مترادف تخطی : تجاوز، تخلف، تعدی، درازدستی، دست اندازی، سرپیچی، عدول متضاد تخطی : اطاعت، پیروی برابر پارسی : سر پیچی، رویگردانی، سرپیچی، لغزش

تخطی

تخطیط

تخفی

<hr> مترادف تخفیف : تقلیل، تنزل، کاهش، آرام سازی، آرامش، تسکین، حذف، کاستن، سبک کردن، سبک گردانیدن <hr> متضاد تخفیف : تشدید <hr> برابر پارسی : کاهش، کاستن، کم کردن

مترادف تخفیف : تقلیل، تنزل، کاهش، آرام سازی، آرامش، تسکین، حذف، کاستن، سبک کردن، سبک گردانیدن متضاد تخفیف : تشدید برابر پارسی : کاهش، کاستن، کم کردن

تخفیف

تخفیفه

تخلج

<hr> مترادف تخلخل : ناپیوستگی اجزای شی، انفکاک اجزا

مترادف تخلخل : ناپیوستگی اجزای شی، انفکاک اجزا

تخلخل

<hr> مترادف تخلس : ربودن، به حالت خلسه فرورفتن، ربایش

مترادف تخلس : ربودن، به حالت خلسه فرورفتن، ربایش

تخلس

<hr> مترادف تخلص : شهرت، کنیه، لقب، نام، رستن، رهایش، رهایی، گریز <hr> برابر پارسی : رهایی یافتن، رستن، نامسار

مترادف تخلص : شهرت، کنیه، لقب، نام، رستن، رهایش، رهایی، گریز برابر پارسی : رهایی یافتن، رستن، نامسار

تخلص

<hr> مترادف تخلف : تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور، سرپیچی کردن، خلاف جستن، پیمان شکنی، خلف وعده، نقض عهد، خلاف کار <hr> برابر پارسی : سرپیچی، نافرمانی، رویگردانی

مترادف تخلف : تجاوز، تخطی، تمرد، اشتباه، خلاف، رویگردانی، سرپیچی، قصور، سرپیچی کردن، خلاف جستن، پیمان شکنی، خلف وعده، نقض عهد، خلاف کار برابر پارسی : سرپیچی، نافرمانی، رویگردانی

تخلف

تخلق

تخلل

تخله

تخلی

تخلید

تخلیص

تخلیط

تخلیع

تخلیف

تخلیق

تخلیل

<hr> مترادف تخلیه : تهی ساختن، خالی کردن، تهی سازی، تهی، خالی، اخراج، پاک سازی، خالی سازی <hr> برابر پارسی : تهی سازی، بیرون ریختن، تهی کردن

مترادف تخلیه : تهی ساختن، خالی کردن، تهی سازی، تهی، خالی، اخراج، پاک سازی، خالی سازی برابر پارسی : تهی سازی، بیرون ریختن، تهی کردن

تخلیه

<hr> مترادف تخم : بذر، برز، تخمه، دانه، هسته، تخمک، نطفه، منی، خایه، خصیه، گند، بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه، اصل، نژاد، نسب

مترادف تخم : بذر، برز، تخمه، دانه، هسته، تخمک، نطفه، منی، خایه، خصیه، گند، بیضه، خاگینه، تاغ، مرغانه، اصل، نژاد، نسب

تخم

تخم جن

تخم لق شکستن

تخم مرغ

تخمار

تخماق

<hr> مترادف تخمدان : بون، پوگان، رحم، زهدان

مترادف تخمدان : بون، پوگان، رحم، زهدان

تخمدان

<hr> مترادف تخمه : اصل، نژاد، نسب، نسل، بذر، تخم، دانه، نطفه

مترادف تخمه : اصل، نژاد، نسب، نسل، بذر، تخم، دانه، نطفه

تخمه

<hr> مترادف تخمک : تخمچه، تخم، بذر، نطفه، تخمه

مترادف تخمک : تخمچه، تخم، بذر، نطفه، تخمه

تخمک

تخمی

<hr> مترادف تخمیر : مخمرشدگی، تجزیه شیمیایی، خمیر کردن، سرشتن، مایه زدن، مخمر ساختن <hr> برابر پارسی : سرشتن، مایه زدن، دگرزابی

مترادف تخمیر : مخمرشدگی، تجزیه شیمیایی، خمیر کردن، سرشتن، مایه زدن، مخمر ساختن برابر پارسی : سرشتن، مایه زدن، دگرزابی

تخمیر

تخمیس

<hr> مترادف تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز <hr> برابر پارسی : برآورد، برآورد کردن، دیدزدن، گمانه

مترادف تخمین : ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز برابر پارسی : برآورد، برآورد کردن، دیدزدن، گمانه

تخمین

تخنیق

تخوم

<hr> مترادف تخویف : ارعاب، انذار، ترعیب، تهدید، وعید، بیم دادن، ترساندن، متوحش کردن، هراساندن

مترادف تخویف : ارعاب، انذار، ترعیب، تهدید، وعید، بیم دادن، ترساندن، متوحش کردن، هراساندن

تخویف

تخیر

<hr> مترادف تخیل : انگار، پندار، تصور، خیال، خیال پردازی، وهم، خیال پردازی کردن <hr> متضاد تخیل : تفکر <hr> برابر پارسی : پنداشت، انگارش، پندار، پنداشتن، گمان کردن

مترادف تخیل : انگار، پندار، تصور، خیال، خیال پردازی، وهم، خیال پردازی کردن متضاد تخیل : تفکر برابر پارسی : پنداشت، انگارش، پندار، پنداشتن، گمان کردن

تخیل

تخییر

<hr> مترادف تخییل : خیال، پندار، گمان، ایهام

مترادف تخییل : خیال، پندار، گمان، ایهام

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین