تود

<hr> مترادف تودد : دوستی، محبت، وداد، دوست شدن، دوستی کردن، اظهار دوستی کردن

مترادف تودد : دوستی، محبت، وداد، دوست شدن، دوستی کردن، اظهار دوستی کردن

تودد

تودره

<hr> مترادف توده : انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه، جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم، گروه، نجد ، جمع <hr> متضاد توده : فرد

مترادف توده : انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه، جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم، گروه، نجد ، جمع متضاد توده : فرد

توده

<hr> مترادف توده شناسی : فولکور

مترادف توده شناسی : فولکور

توده شناسی

تودهنی

<hr> مترادف تودیع : بدرود، خداحافظی، وداع، بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن، امانت گذاری، ودیعه، ودیعه گذاشتن <hr> برابر پارسی : بدرود، پدرود

مترادف تودیع : بدرود، خداحافظی، وداع، بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن، امانت گذاری، ودیعه، ودیعه گذاشتن برابر پارسی : بدرود، پدرود

تودیع

<hr> مترادف تور : تله، جال، دام، تار، تیره، سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت <hr> برابر پارسی : گشت، گردش، دوره گردی

مترادف تور : تله، جال، دام، تار، تیره، سیر، گردش، گشت، سفر، سیاحت برابر پارسی : گشت، گردش، دوره گردی

تور

تورات

تورب

توربوترن

توربین

<hr> مترادف تورع : پارسایی، پرهیزگاری، پرواپیشگی، تقواپیشگی، تدین، تقوا، زهد، ورع ، پارسا بودن، پرهیختن، پرهیز کردن، تقوا پیشه کردن <hr> متضاد تورع : ناپارسایی

مترادف تورع : پارسایی، پرهیزگاری، پرواپیشگی، تقواپیشگی، تدین، تقوا، زهد، ورع ، پارسا بودن، پرهیختن، پرهیز کردن، تقوا پیشه کردن متضاد تورع : ناپارسایی

تورع

تورق

<hr> مترادف تورم : آماس، انتفاخ، برآمدگی، نفخ، ورم، آماس کردن، ورم کرن، آماسیدن، افزایش غیرمعقول قیمت ها <hr> برابر پارسی : آماس، آماسیدن، آماهیدن

مترادف تورم : آماس، انتفاخ، برآمدگی، نفخ، ورم، آماس کردن، ورم کرن، آماسیدن، افزایش غیرمعقول قیمت ها برابر پارسی : آماس، آماسیدن، آماهیدن

تورم

تورنسل

تورنمنت

تورنگ

<hr> مترادف توره : شغال

توره

توریث

توریدن

<hr> برابر پارسی : گردشگر

توریست

<hr> برابر پارسی : گردشگری

توریسم

توریه

توز

توزع

توزنده

توزه

توزی

توزیدن

<hr> مترادف توزیع : پخش، پراکنش، پراکندن، پخش کردن، پراکنده ساختن، بخش، تسهیم، تقسیم، قسمت <hr> برابر پارسی : پخش، پخش کردن، پخشایش، پراکنده ساختن

مترادف توزیع : پخش، پراکنش، پراکندن، پخش کردن، پراکنده ساختن، بخش، تسهیم، تقسیم، قسمت برابر پارسی : پخش، پخش کردن، پخشایش، پراکنده ساختن

توزیع

<hr> مترادف توزین : سنجیدن، وزن کردن، سنجش

مترادف توزین : سنجیدن، وزن کردن، سنجش

توزین

توسرخ

<hr> مترادف توسط : میانجیگری، وساطت، میانجیگری کردن، وساطت کردن، ازطریق، وسیله <hr> برابر پارسی : بدست، به دست، به دست، میان جی، میانجیگری، میانگی

مترادف توسط : میانجیگری، وساطت، میانجیگری کردن، وساطت کردن، ازطریق، وسیله برابر پارسی : بدست، به دست، به دست، میان جی، میانجیگری، میانگی

توسط

<hr> مترادف توسع : فراخی، گشادگی، فراخ شدن، گشاده شدن، گسترده شدن، وسعت یافتن

مترادف توسع : فراخی، گشادگی، فراخ شدن، گشاده شدن، گسترده شدن، وسعت یافتن

توسع

<hr> مترادف توسعه : بسط، پیشرفت، عمران، گسترش، وسعت، بسط دادن، گسترش دادن، پیشرفت کردن <hr> برابر پارسی : گسترش، افزایش، پهناوری، پیشرفت، فراخی

مترادف توسعه : بسط، پیشرفت، عمران، گسترش، وسعت، بسط دادن، گسترش دادن، پیشرفت کردن برابر پارسی : گسترش، افزایش، پهناوری، پیشرفت، فراخی

توسعه

<hr> مترادف توسعه طلبی : استعمار، امپریالیسم

مترادف توسعه طلبی : استعمار، امپریالیسم

توسعه طلبی

<hr> مترادف توسل : آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز، دست به دامان شدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن <hr> برابر پارسی : چاره یابی

مترادف توسل : آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز، دست به دامان شدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن برابر پارسی : چاره یابی

توسل

توسم

<hr> مترادف توسن : اسب، باره، سمند، فرس، رام ناشدنی، سرکش، وحشی

مترادف توسن : اسب، باره، سمند، فرس، رام ناشدنی، سرکش، وحشی

توسن

<hr> مترادف توسنی : سرکشی، عصیان، وحشیگری

مترادف توسنی : سرکشی، عصیان، وحشیگری

توسنی

توسکا

توسیط

<hr> مترادف توسیع : گسترش دهی، وسعت دهی، وسعت دادن، گشاده کردن، گسترده کردن، توانگر شدن، فراخی، گشادی

مترادف توسیع : گسترش دهی، وسعت دهی، وسعت دادن، گشاده کردن، گسترده کردن، توانگر شدن، فراخی، گشادی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین