<hr> مترادف جمله : تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره، عبارت، زمره، عداد <hr> برابر پارسی : گفتار، فراز، گزاره، رسته

مترادف جمله : تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره، عبارت، زمره، عداد برابر پارسی : گفتار، فراز، گزاره، رسته

جمله

<hr> مترادف جملگی : تمام، تماماً، سراسر، سرتاسر، همه <hr> برابر پارسی : به همهای ، یکباره، همگی

مترادف جملگی : تمام، تماماً، سراسر، سرتاسر، همه برابر پارسی : به همهای ، یکباره، همگی

جملگی

جمنده

جمهره

<hr> مترادف جمهور : توده، گروه، همگی، همه <hr> برابر پارسی : توده مردم، همگان، کشور

مترادف جمهور : توده، گروه، همگی، همه برابر پارسی : توده مردم، همگان، کشور

جمهور

<hr> برابر پارسی : مردمی، مردم سالاری

برابر پارسی : مردمی، مردم سالاری

جمهوری

جمهوریت

جموح

جمود

<hr> مترادف جمیع : عموم، کافه، کل، کلاً، مجموع، همگان، همگی، همه

مترادف جمیع : عموم، کافه، کل، کلاً، مجموع، همگان، همگی، همه

جمیع

<hr> مترادف جمیعا : تماماً، جمعاً، کلاً، یکسر <hr> متضاد جمیعا : فرداً، انفراداً <hr> برابر پارسی : همگی با هم | ( جمیعاً ) همگی، همگنان

مترادف جمیعا : تماماً، جمعاً، کلاً، یکسر متضاد جمیعا : فرداً، انفراداً برابر پارسی : همگی با هم | ( جمیعاً ) همگی، همگنان

جمیعا

جمیعاً

<hr> مترادف جمیل : آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوش آیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه

مترادف جمیل : آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوش آیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه

جمیل

<hr> برابر پارسی : زن خوبروی

برابر پارسی : زن خوبروی

جمیله

<hr> مترادف جن : آل، اجنه، پری <hr> متضاد جن : انس، پری <hr> برابر پارسی : دب، پتیان، پری، دیو | ( جنّ ) آتشپیکر

مترادف جن : آل، اجنه، پری متضاد جن : انس، پری برابر پارسی : دب، پتیان، پری، دیو | ( جنّ ) آتشپیکر

جن

<hr> مترادف جن زده : پری زده، مجنون، مصروع

مترادف جن زده : پری زده، مجنون، مصروع

جن زده

<hr> مترادف جناب : آستان، حضرت، درگاه، عتبه <hr> برابر پارسی : سرور، سرکار، مهِتر

مترادف جناب : آستان، حضرت، درگاه، عتبه برابر پارسی : سرور، سرکار، مهِتر

جناب

<hr> برابر پارسی : شما، والاگهر، شما، بزرگوار

برابر پارسی : شما، والاگهر، شما، بزرگوار

جناب عالی

جنابت

جنابه

جنات

<hr> مترادف جناح : بال، سمت، سو، طرف، شاخه، فراکسیون، گروه <hr> برابر پارسی : بال، پژیر، سو، کنار، گُناه، ور

مترادف جناح : بال، سمت، سو، طرف، شاخه، فراکسیون، گروه برابر پارسی : بال، پژیر، سو، کنار، گُناه، ور

جناح

<hr> مترادف جنازه : جسد، لاشه، لاش، نعش

مترادف جنازه : جسد، لاشه، لاش، نعش

جنازه

<hr> مترادف جناس : تجنیس، هم جنسی

مترادف جناس : تجنیس، هم جنسی

جناس

جناع

جناغ

جناغ شکستن

جنان

<hr> مترادف جنایت : بزه، جرم، خلاف، گناه، آدمکشی، جنحه، قتل <hr> برابر پارسی : تبهکاری، بزهکاری

مترادف جنایت : بزه، جرم، خلاف، گناه، آدمکشی، جنحه، قتل برابر پارسی : تبهکاری، بزهکاری

جنایت

<hr> مترادف جنب : آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار <hr> متضاد جنب : طاهر | <hr> برابر پارسی : پهلو، سو، کنار

مترادف جنب : آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار متضاد جنب : طاهر | برابر پارسی : پهلو، سو، کنار

جنب

جنباندن

جنبانیدن

<hr> مترادف جنبش : اختلاج، اهتزاز، تکان، تلاطم، حرکت، لرز، لرزش، لرزه، لول، وول، بعث، تشنج، جوشش، رستاخیز، شورش، نهضت

مترادف جنبش : اختلاج، اهتزاز، تکان، تلاطم، حرکت، لرز، لرزش، لرزه، لول، وول، بعث، تشنج، جوشش، رستاخیز، شورش، نهضت

جنبش

<hr> مترادف جنبنده : متحرک، جاندار، دابه <hr> متضاد جنبنده : جماد

مترادف جنبنده : متحرک، جاندار، دابه متضاد جنبنده : جماد

جنبنده

<hr> مترادف جنبه : جهت، دیدگاه، لحاظ، نظر، وضع، گنجایش <hr> برابر پارسی : سویه

مترادف جنبه : جهت، دیدگاه، لحاظ، نظر، وضع، گنجایش برابر پارسی : سویه

جنبه

جنبه داشتن

جنبیدن

<hr> مترادف جنت : ارم، بهشت، پردیس، جنان، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم <hr> برابر پارسی : مینو، بهشت، پردیس، فردوس | ( جنّت ) مینو

مترادف جنت : ارم، بهشت، پردیس، جنان، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم برابر پارسی : مینو، بهشت، پردیس، فردوس | ( جنّت ) مینو

جنت

جنتلمن

<hr> مترادف جنجال : ازدحام، سروصدا، غوغا، فتنه، همهمه، هنگامه، هیاهو

مترادف جنجال : ازدحام، سروصدا، غوغا، فتنه، همهمه، هنگامه، هیاهو

جنجال

<hr> مترادف جنجالی : غوغایی، هوچی

مترادف جنجالی : غوغایی، هوچی

جنجالی

<hr> مترادف جنحه : بزه، جرم، جنایت، گناه <hr> برابر پارسی : گناه، بزه

مترادف جنحه : بزه، جرم، جنایت، گناه برابر پارسی : گناه، بزه

جنحه

<hr> مترادف جند : ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند

مترادف جند : ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند

جند

جندار

جندبیدستر

جندر

جندره

<hr> مترادف جنده : خودفروش، روسپی، فاحشه، لکاته، معروفه

مترادف جنده : خودفروش، روسپی، فاحشه، لکاته، معروفه

واژه های حرف "ج" - فرهنگ معین