جگر

جگر خوردن

جگرآور

جگراور

<hr> مترادف جگربند : جگرپاره، رود، فرزند

مترادف جگربند : جگرپاره، رود، فرزند

جگربند

جگرتاب

<hr> مترادف جگرخراش : جانسوز، جگرسوز، دل خراش، سوزناک

مترادف جگرخراش : جانسوز، جگرسوز، دل خراش، سوزناک

جگرخراش

جگرکی

جگرگوشه

جگن

جگوار

جی جی باجی

<hr> مترادف جیب : گریبان، یخه، یقه، دل، سینه، خریطه، کیسه <hr> برابر پارسی : کیسه، انبان، بَریک، بریک، گریبان، یخه

مترادف جیب : گریبان، یخه، یقه، دل، سینه، خریطه، کیسه برابر پارسی : کیسه، انبان، بَریک، بریک، گریبان، یخه

جیب

<hr> مترادف جیب بر : دزد، سارق، طرار، کیسه بر

مترادف جیب بر : دزد، سارق، طرار، کیسه بر

جیب بر

جیب برکشیدن

جیبی

<hr> مترادف جیحون : جو، رود، رودخانه، نهر <hr> برابر پارسی : آمودریا

مترادف جیحون : جو، رود، رودخانه، نهر برابر پارسی : آمودریا

جیحون

<hr> مترادف جید : بی آمیغ، خوب، خوش خیم، نیک، نیکو <hr> متضاد جید : بد، نکوهیده

مترادف جید : بی آمیغ، خوب، خوش خیم، نیک، نیکو متضاد جید : بد، نکوهیده

جید

جیر

<hr> مترادف جیران : آهو، غزال

مترادف جیران : آهو، غزال

جیران

جیرجیر

جیرجیرو

جیرجیرک

<hr> مترادف جیره : سهم، آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت، راتب، رستاد، مستمری، مقرری

مترادف جیره : سهم، آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت، راتب، رستاد، مستمری، مقرری

جیره

<hr> مترادف جیره خوار : اجیر، حقوق بگیر، مزدور <hr> متضاد جیره خوار : جیره ده، مخدوم

مترادف جیره خوار : اجیر، حقوق بگیر، مزدور متضاد جیره خوار : جیره ده، مخدوم

جیره خوار

جیزگر

<hr> مترادف جیش : ادرار، بول، پیشاب | ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر

مترادف جیش : ادرار، بول، پیشاب | ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر

جیش

<hr> مترادف جیغ : داد، دادوبیداد، زوزه، شیون، شیهه، صیحه، غریو، فریاد

مترادف جیغ : داد، دادوبیداد، زوزه، شیون، شیهه، صیحه، غریو، فریاد

واژه های حرف "ج" - فرهنگ معین