<hr> مترادف خرچنگ : چنگار، کلنجار، سرطان

مترادف خرچنگ : چنگار، کلنجار، سرطان

خرچنگ

خرک

<hr> مترادف خرکار : پرکار، بسیارفعال، پرتحرک <hr> متضاد خرکار : کم کار، کند، کم تحرک

مترادف خرکار : پرکار، بسیارفعال، پرتحرک متضاد خرکار : کم کار، کند، کم تحرک

خرکار

<hr> مترادف خرکچی : الاغی، خربان، خربنده، خرران

مترادف خرکچی : الاغی، خربان، خربنده، خرران

خرکچی

خرکی

<hr> مترادف خرگاه : چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه

مترادف خرگاه : چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه

خرگاه

خرگه

خرگواز

<hr> مترادف خرگوش : ارنب، دوشان

مترادف خرگوش : ارنب، دوشان

خرگوش

خرگوشک

<hr> مترادف خریدار : بایع، مشتری ، طالب، مشتاق، خواهان، علاقه مند، مشتاق <hr> متضاد خریدار : فروشنده، بی علاقه، بیزار

مترادف خریدار : بایع، مشتری ، طالب، مشتاق، خواهان، علاقه مند، مشتاق متضاد خریدار : فروشنده، بی علاقه، بیزار

خریدار

<hr> مترادف خریداری : ابتیاع، خرید، سودا، معامله <hr> متضاد خریداری : فروش

مترادف خریداری : ابتیاع، خرید، سودا، معامله متضاد خریداری : فروش

خریداری

<hr> مترادف خریدن : خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن <hr> متضاد خریدن : فروختن

مترادف خریدن : خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن متضاد خریدن : فروختن

خریدن

خریده

خریر

خریش

خریشیدن

خریشیده

<hr> مترادف خریطه : جیب، کیسه، نقشه

مترادف خریطه : جیب، کیسه، نقشه

خریطه

<hr> مترادف خریف : برگ ریزان، پاییز، خزان <hr> متضاد خریف : شتا، بهار، ربیع

مترادف خریف : برگ ریزان، پاییز، خزان متضاد خریف : شتا، بهار، ربیع

خریف

خز

<hr> مترادف خزاین : خزینه ها، گنجها، گنجینه ها، خزانه ها، مخزن ها

مترادف خزاین : خزینه ها، گنجها، گنجینه ها، خزانه ها، مخزن ها

خزائن

<hr> مترادف خزان : برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان ، خزنده، زوال <hr> متضاد خزان : بهار، ربیع

مترادف خزان : برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان ، خزنده، زوال متضاد خزان : بهار، ربیع

خزان

<hr> مترادف خزانه : انبار، گنج، گنجینه، مخزن، خزینه، حوض، نهال دان، گل خانه، بیت المال، فشنگ دان <hr> برابر پارسی : گنج، گنجینه

مترادف خزانه : انبار، گنج، گنجینه، مخزن، خزینه، حوض، نهال دان، گل خانه، بیت المال، فشنگ دان برابر پارسی : گنج، گنجینه

خزانه

<hr> مترادف خزانه دار : خازن، صندوقدار، کلیددار، گنجور، مستوفی <hr> برابر پارسی : گنجور | گنجور

مترادف خزانه دار : خازن، صندوقدار، کلیددار، گنجور، مستوفی برابر پارسی : گنجور | گنجور

خزانه دار

<hr> برابر پارسی : گنجوری

خزانه داری

خزدوک

خزر

خزعبل

<hr> مترادف خزف : سفال، سفالینه، ظرف گلی، سبو، کوزه، خرمهره <hr> برابر پارسی : سفال، آوند سفای، کوزه گلی

مترادف خزف : سفال، سفالینه، ظرف گلی، سبو، کوزه، خرمهره برابر پارسی : سفال، آوند سفای، کوزه گلی

خزف

خزن

خزنده

خزندگان

خزنه

<hr> مترادف خزه : جل، جلبک، وزغ

مترادف خزه : جل، جلبک، وزغ

خزه

خزوک

خزی

<hr> مترادف خزیدن : سینه مال رفتن، سینه خیز رفتن، آرام آرام حرکت کردن، به گوشه ای پناه بردن

مترادف خزیدن : سینه مال رفتن، سینه خیز رفتن، آرام آرام حرکت کردن، به گوشه ای پناه بردن

خزیدن

<hr> مترادف خزینه : انبار، گنجینه، خزانه، گل خانه، نهال دان <hr> برابر پارسی : گزینه، پالاب، گرمابه، گنجه

مترادف خزینه : انبار، گنجینه، خزانه، گل خانه، نهال دان برابر پارسی : گزینه، پالاب، گرمابه، گنجه

خزینه

<hr> مترادف خس : خار، خاشاک، علف خشک، کاه، پست، فرومایه، کاهو، کوک

مترادف خس : خار، خاشاک، علف خشک، کاه، پست، فرومایه، کاهو، کوک

خس

خسار

<hr> مترادف خسارت : آسیب، اضرار، تاوان، جریمه، غرامت، زیان کاری، زیانمندی، خسران، زیان، ضرر، غبن، غرامتی، لطمه <hr> متضاد خسارت : نفع <hr> برابر پارسی : زیان، زیان بردن، زیانکاری

مترادف خسارت : آسیب، اضرار، تاوان، جریمه، غرامت، زیان کاری، زیانمندی، خسران، زیان، ضرر، غبن، غرامتی، لطمه متضاد خسارت : نفع برابر پارسی : زیان، زیان بردن، زیانکاری

خسارت

خساست

خسباندن

<hr> مترادف خسبیدن : خفتن، خوابیدن، به خواب رفتن، غنودن <hr> متضاد خسبیدن : بیدار شدن

مترادف خسبیدن : خفتن، خوابیدن، به خواب رفتن، غنودن متضاد خسبیدن : بیدار شدن

خسبیدن

<hr> مترادف خست : امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت <hr> متضاد خست : کرم، بخشش <hr> برابر پارسی : چشم تنگی، کنسی

مترادف خست : امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت متضاد خست : کرم، بخشش برابر پارسی : چشم تنگی، کنسی

خست

خستر

<hr> مترادف خستن : آزردن، جریحه دار کردن، زخم زدن، قرح، مجروح کردن، مجروح شدن، زخمی شدن

مترادف خستن : آزردن، جریحه دار کردن، زخم زدن، قرح، مجروح کردن، مجروح شدن، زخمی شدن

واژه های حرف "خ" - فرهنگ معین