فرهنگ معین

<hr> مترادف دبیر : مدرس، معلم، راقم، کاتب، مترسل، محرر، منشی، نویسنده، باسواد، تحصیلکرده

مترادف دبیر : مدرس، معلم، راقم، کاتب، مترسل، محرر، منشی، نویسنده، باسواد، تحصیلکرده

دبیر

<hr> مترادف دبیرخانه : دارالانشاء

مترادف دبیرخانه : دارالانشاء

دبیرخانه

<hr> مترادف دبیرستان : آموزشگاه، دبستان، کالج، مدرسه، مدرسه متوسطه، مکتب

مترادف دبیرستان : آموزشگاه، دبستان، کالج، مدرسه، مدرسه متوسطه، مکتب

دبیرستان

دبیقی

<hr> مترادف دثار : پوشش، جامه، لباس <hr> متضاد دثار : شعار

مترادف دثار : پوشش، جامه، لباس متضاد دثار : شعار

دثار

دثور

دج

دجاج

<hr> مترادف دجال : دروغ باف، دروغ زن، کذاب

مترادف دجال : دروغ باف، دروغ زن، کذاب

دجال

دجاله

دجی

دخ

دخال

<hr> مترادف دخالت : مداخله، میانجیگری، وساطت <hr> برابر پارسی : دست اندازی، پادرمیانی، دست درازی، میانجیگری

مترادف دخالت : مداخله، میانجیگری، وساطت برابر پارسی : دست اندازی، پادرمیانی، دست درازی، میانجیگری

دخالت

<hr> مترادف دخان : دود

دخان

<hr> مترادف دخانیات : تنباکو، توتون، دودزاها، سیگار <hr> برابر پارسی : دودگان، دودآورها

مترادف دخانیات : تنباکو، توتون، دودزاها، سیگار برابر پارسی : دودگان، دودآورها

دخانیات

<hr> مترادف دخت : بنت، دختر، صبیه <hr> متضاد دخت : ابن

مترادف دخت : بنت، دختر، صبیه متضاد دخت : ابن

دخت

<hr> مترادف دختر : بنت، دخت، صبیه، باکره، دوشیزه، عذرا، سلیله <hr> متضاد دختر : پسر

مترادف دختر : بنت، دخت، صبیه، باکره، دوشیزه، عذرا، سلیله متضاد دختر : پسر

دختر

دختر خانم

دختراندر

دخترخانم

<hr> مترادف دختری : بکارت، دوشیزگی، عذرت

مترادف دختری : بکارت، دوشیزگی، عذرت

دختری

دختندر

دخش

<hr> مترادف دخل : حاصل، درآمد، سود، عایدی، مداخل <hr> متضاد دخل : خرج، هزینه <hr> برابر پارسی : درآمد

مترادف دخل : حاصل، درآمد، سود، عایدی، مداخل متضاد دخل : خرج، هزینه برابر پارسی : درآمد

دخل

دخله

دخم

دخمسه

<hr> مترادف دخمه : زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان

مترادف دخمه : زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان

دخمه

دخن

دخنه

دخو

<hr> مترادف دخول : ادخال، فرو کردن، نزول، ورود <hr> متضاد دخول : خروج <hr> برابر پارسی : گام نهادن، درونشد، درون شدن، پانهادن، پانهادگی

مترادف دخول : ادخال، فرو کردن، نزول، ورود متضاد دخول : خروج برابر پارسی : گام نهادن، درونشد، درون شدن، پانهادن، پانهادگی

دخول

<hr> مترادف دخیل : ذیمدخل، موثر، نقش پرداز، پناهنده، شفیع طلب، پناه بردن، ملتجی شدن، بیگانه

مترادف دخیل : ذیمدخل، موثر، نقش پرداز، پناهنده، شفیع طلب، پناه بردن، ملتجی شدن، بیگانه

دخیل

دخیل بستن

<hr> مترادف دد : جانور، حیوان، درنده، سبع، وحش، وحشی <hr> متضاد دد : دام

مترادف دد : جانور، حیوان، درنده، سبع، وحش، وحشی متضاد دد : دام

دد

ددر

ددر رفتن

ددری

<hr> مترادف دده : آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره، جد، دایی، کاکا، کنیز

مترادف دده : آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره، جد، دایی، کاکا، کنیز

دده

ددیگر

<hr> مترادف در : باب، درب، دروازه، اندر، تو، داخل، درون، مدخل، سرپوش، سر، پشه، دره | جمان، دردانه، دره، گوهر، لولو، مروارید <hr> برابر پارسی : مروارید

مترادف در : باب، درب، دروازه، اندر، تو، داخل، درون، مدخل، سرپوش، سر، پشه، دره | جمان، دردانه، دره، گوهر، لولو، مروارید برابر پارسی : مروارید

در

در به در

در جوال کردن

در خانه

<hr> مترادف در دم : آنی، بلافاصله، فوراً، فی الفور

مترادف در دم : آنی، بلافاصله، فوراً، فی الفور

واژه های حرف "د" - فرهنگ معین