شروق

<hr> مترادف شرک : الحاد، بت پرستی، رجز، کفر <hr> متضاد شرک : توحید

مترادف شرک : الحاد، بت پرستی، رجز، کفر متضاد شرک : توحید

شرک

<hr> برابر پارسی : همدستان، همیاران، هنبازان

برابر پارسی : همدستان، همیاران، هنبازان

شرکاء

<hr> مترادف شرکت : کارتل، کمپانی، کنسرسیوم، انبازی، شراکت <hr> برابر پارسی : هنباز، انبازی، همکاری، باهمان، باهَمان، همبازی، همستان، هنبازی

مترادف شرکت : کارتل، کمپانی، کنسرسیوم، انبازی، شراکت برابر پارسی : هنباز، انبازی، همکاری، باهمان، باهَمان، همبازی، همستان، هنبازی

شرکت

<hr> مترادف شریان : سرخرگ، شاهرگ، نبض <hr> متضاد شریان : ورید <hr> برابر پارسی : سرخرگ، شاهرگ

مترادف شریان : سرخرگ، شاهرگ، نبض متضاد شریان : ورید برابر پارسی : سرخرگ، شاهرگ

شریان

شریح

شریحه

<hr> مترادف شریر : بدجنس، بدذات، بدعمل، بدکار، بدکردار، تباهکار، خبیث، ستمکار، سنگدل، شرور، شقی، ظالم، مفسده جو، موذی، نابکار <hr> متضاد شریر : سلیم

مترادف شریر : بدجنس، بدذات، بدعمل، بدکار، بدکردار، تباهکار، خبیث، ستمکار، سنگدل، شرور، شقی، ظالم، مفسده جو، موذی، نابکار متضاد شریر : سلیم

شریر

شریطه

<hr> مترادف شریعت : آیین، دین، شرع، کیش، مذهب <hr> متضاد شریعت : عرف، قانون <hr> برابر پارسی : آیین، دین آیین، دینکرد، روش، کیش

مترادف شریعت : آیین، دین، شرع، کیش، مذهب متضاد شریعت : عرف، قانون برابر پارسی : آیین، دین آیین، دینکرد، روش، کیش

شریعت

<hr> مترادف شریف : ارجمند، اصیل، باشرف، بانجابت، بزرگوار، سرافراز، شرافتمند، عالیقدر، عفیف، کریم، مجید، محترم، نبیل، نجیب <hr> متضاد شریف : وضیع <hr> برابر پارسی : بزرگوار، پاک نژاد، گُهری، بزرگمنش

مترادف شریف : ارجمند، اصیل، باشرف، بانجابت، بزرگوار، سرافراز، شرافتمند، عالیقدر، عفیف، کریم، مجید، محترم، نبیل، نجیب متضاد شریف : وضیع برابر پارسی : بزرگوار، پاک نژاد، گُهری، بزرگمنش

شریف

شرینگ

<hr> مترادف شریک : انباز، حصه دار، سهیم، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همدست، همکار <hr> برابر پارسی : انباز، هم سود، همدست، همکار، هنباز

مترادف شریک : انباز، حصه دار، سهیم، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همدست، همکار برابر پارسی : انباز، هم سود، همدست، همکار، هنباز

شریک

<hr> مترادف شست : انگشت، تور، قلاب، حلقه، جلوس، نشستن

مترادف شست : انگشت، تور، قلاب، حلقه، جلوس، نشستن

شست

<hr> مترادف شست و شو : تطهیر، تغسیل، شستن، غسل

مترادف شست و شو : تطهیر، تغسیل، شستن، غسل

شست و شو

شست گر

<hr> مترادف شستن : تطهیر، تغسیل، پاک کردن، چرک زدایی، آب کشیدن

مترادف شستن : تطهیر، تغسیل، پاک کردن، چرک زدایی، آب کشیدن

شستن

<hr> مترادف شسته : پاک، پاکیزه، تمیز، نظیف <hr> متضاد شسته : ناشسته

مترادف شسته : پاک، پاکیزه، تمیز، نظیف متضاد شسته : ناشسته

شسته

شستی

<hr> مترادف شش : جگرسفید، ریه

مترادف شش : جگرسفید، ریه

شش

شش انداز

شش بانو

شش خانه

شش خنج

شش دانگ

شش سری

شش ضرب

شش و بش

شش و پنج

شش و پنج زن

شش وپنج

شش پر

ششدر

ششدره

ششلول

ششلیک

ششه

شصت

<hr> مترادف شط : رود، رودخانه، نهر <hr> برابر پارسی : رود بزرگ، بزرگ رود، شاه رود

مترادف شط : رود، رودخانه، نهر برابر پارسی : رود بزرگ، بزرگ رود، شاه رود

شط

<hr> مترادف شطاح : بی پروا، بی حیا، جری، کفرگو، گستاخ

مترادف شطاح : بی پروا، بی حیا، جری، کفرگو، گستاخ

شطاح

شطار

<hr> مترادف شطارت : بی باکی، شوخی، گستاخی، زیرکی، خباثت

مترادف شطارت : بی باکی، شوخی، گستاخی، زیرکی، خباثت

شطارت

<hr> مترادف شطح : طامات، کفرگویی

مترادف شطح : طامات، کفرگویی

شطح

<hr> برابر پارسی : گمراهی ها، ژاژها، گمراهی ها

برابر پارسی : گمراهی ها، ژاژها، گمراهی ها

شطحیات

شطر

<hr> مترادف شطرنج : شترنگ <hr> برابر پارسی : چترنگ، سترنگ، شترنج، شترنگ

مترادف شطرنج : شترنگ برابر پارسی : چترنگ، سترنگ، شترنج، شترنگ

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین