شورنده

شوره

شورو

شورومور

<hr> مترادف شورچشم : بدچشم، حسود

مترادف شورچشم : بدچشم، حسود

شورچشم

شوریدن

<hr> مترادف شوریده : آشفته، بی قرار، پریشان، پریشان حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله، مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم

مترادف شوریده : آشفته، بی قرار، پریشان، پریشان حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله، مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم

شوریده

<hr> مترادف شوریدگی : آشفتگی، پریشانی، جنون، دیوانگی، ژولیدگی، شیدایی

مترادف شوریدگی : آشفتگی، پریشانی، جنون، دیوانگی، ژولیدگی، شیدایی

شوریدگی

<hr> برابر پارسی : راه خاکی، خاکراه

برابر پارسی : راه خاکی، خاکراه

شوسه

شوشه

شوشکه

شوغ

شوغا

شوفاژ

<hr> مترادف شوفر : راننده، موتوربان <hr> برابر پارسی : راننده

مترادف شوفر : راننده، موتوربان برابر پارسی : راننده

شوفر

<hr> مترادف شوق : آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی، ذوق، رغبت، شور، علاقه، هوس <hr> برابر پارسی : شور، آرزومندی، خواستاری، دلبستگی، شادی

مترادف شوق : آرزومندی، اشتیاق، دلبستگی، ذوق، رغبت، شور، علاقه، هوس برابر پارسی : شور، آرزومندی، خواستاری، دلبستگی، شادی

شوق

<hr> مترادف شولا : پشمینه، خرقه

مترادف شولا : پشمینه، خرقه

شولا

شولان

شوله

شولک

شولیدن

شولیده

<hr> مترادف شوم : بداختر، بدشگون، بدیمن، مشئوم، منحوس، ناخجسته، نامبارک، نامسعود، نامیمون، ناهماگون، ناهمایون، نحس <hr> متضاد شوم : خجسته، مبارک، میمون، همایون <hr> برابر پارسی : بد شگون، ناخجسته، بد اختر

مترادف شوم : بداختر، بدشگون، بدیمن، مشئوم، منحوس، ناخجسته، نامبارک، نامسعود، نامیمون، ناهماگون، ناهمایون، نحس متضاد شوم : خجسته، مبارک، میمون، همایون برابر پارسی : بد شگون، ناخجسته، بد اختر

شوم

شوم اختر

شومال

شومن

<hr> مترادف شومی : مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست <hr> متضاد شومی : میمنت

مترادف شومی : مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست متضاد شومی : میمنت

شومی

شومیز

شومیزیدن

<hr> برابر پارسی : هیمهسو، اجاقک، اجاق

برابر پارسی : هیمهسو، اجاقک، اجاق

شومینه

شونیز

<hr> مترادف شوهر : زوج، شو، شوی، مرد، همسر <hr> متضاد شوهر : زوجه

مترادف شوهر : زوج، شو، شوی، مرد، همسر متضاد شوهر : زوجه

شوهر

شووینیسم

<hr> مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب <hr> برابر پارسی : تکان سخت

مترادف شوک : تیغ، خار | صدمه، ضربه، لطمه، تشنج، شوکه، منقلب برابر پارسی : تکان سخت

شوک

شوکا

<hr> مترادف شوکت : بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا <hr> برابر پارسی : شکوه، فر، والایی

مترادف شوکت : بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا برابر پارسی : شکوه، فر، والایی

شوکت

<hr> مترادف شوکران : حمه، زهر، سم، هلاهل

مترادف شوکران : حمه، زهر، سم، هلاهل

شوکران

شوکه

<hr> مترادف شوی : جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر <hr> متضاد شوی : زن، زوجه، عیال

مترادف شوی : جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر متضاد شوی : زن، زوجه، عیال

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین