شپیل

شپیلنده

شپیلیدن

<hr> مترادف شک : تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن، احتمال، اشکال، وسواس | تردید، دودلی، ظن، گمان <hr> متضاد شک : یقین | یقین <hr> برابر پارسی : گمان، دودلی

مترادف شک : تذبذب، تردد، تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن، احتمال، اشکال، وسواس | تردید، دودلی، ظن، گمان متضاد شک : یقین | یقین برابر پارسی : گمان، دودلی

شک

شکا

<hr> مترادف شکار : بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت

مترادف شکار : بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت

شکار

<hr> مترادف شکارچی : دام گستر، دامیار، شکارگر، صیاد

مترادف شکارچی : دام گستر، دامیار، شکارگر، صیاد

شکارچی

<hr> مترادف شکارگاه : صیدگاه، نخجیرگاه

مترادف شکارگاه : صیدگاه، نخجیرگاه

شکارگاه

شکاری

<hr> مترادف شکاف : تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه

مترادف شکاف : تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه

شکاف

<hr> مترادف شکافتن : بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن

مترادف شکافتن : بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن

شکافتن

شکافته

شکافه

شکال

شکاویدن

<hr> مترادف شکاک : بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین <hr> متضاد شکاک : مطمئن <hr> برابر پارسی : دو دل، بد گمان، بدبین، پرگمان

مترادف شکاک : بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین متضاد شکاک : مطمئن برابر پارسی : دو دل، بد گمان، بدبین، پرگمان

شکاک

<hr> مترادف شکایت : بث الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا، تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله مندی <hr> برابر پارسی : دادخواهی، دادخواست، گله مندی، گلایه

مترادف شکایت : بث الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا، تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله مندی برابر پارسی : دادخواهی، دادخواست، گله مندی، گلایه

شکایت

<hr> مترادف شکر : امتنان، تشکر، حق شناسی، حمد، سپاس، شکرانه، منت <hr> برابر پارسی : سپاس

مترادف شکر : امتنان، تشکر، حق شناسی، حمد، سپاس، شکرانه، منت برابر پارسی : سپاس

شکر

<hr> مترادف شکراب : شربت، رنجش، رنجیدگی

مترادف شکراب : شربت، رنجش، رنجیدگی

شکراب

شکران

<hr> برابر پارسی : پاس

شکرانه

شکربار

شکربوزه

<hr> مترادف شکرخند : تبسم، شکرخنده، لبخند، نوشخند <hr> متضاد شکرخند : نیشخند

مترادف شکرخند : تبسم، شکرخنده، لبخند، نوشخند متضاد شکرخند : نیشخند

شکرخند

شکرخواب

شکردن

شکررنگ

شکرریز

شکرزخمه

شکرشکن

شکرفنده

شکرفیدن

شکرلب

شکرنده

شکره

شکره دار

شکرپاره

شکرپنیر

شکرک

<hr> مترادف شکرگزار : حق شناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان <hr> متضاد شکرگزار : کورنمک، نمک نشناس

مترادف شکرگزار : حق شناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان متضاد شکرگزار : کورنمک، نمک نشناس

شکرگزار

<hr> مترادف شکرین : شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز <hr> متضاد شکرین : تلخ

مترادف شکرین : شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز متضاد شکرین : تلخ

شکرین

<hr> مترادف شکست : حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، انکسار، خردشدن، شکستگی <hr> متضاد شکست : پیروزی

مترادف شکست : حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، انکسار، خردشدن، شکستگی متضاد شکست : پیروزی

شکست

<hr> مترادف شکستن : اقاله، خردشدن، خرد کردن، ریزریز کردن، گسستن، تکسیر، کسر، درهم شکستن، مغلوب کردن، منهزم ساختن

مترادف شکستن : اقاله، خردشدن، خرد کردن، ریزریز کردن، گسستن، تکسیر، کسر، درهم شکستن، مغلوب کردن، منهزم ساختن

شکستن

<hr> مترادف شکسته : خرد، ریز، گسسته، مکسر، منکسر، پیر، ضعیف، ناتوان <hr> متضاد شکسته : سالم

مترادف شکسته : خرد، ریز، گسسته، مکسر، منکسر، پیر، ضعیف، ناتوان متضاد شکسته : سالم

واژه های حرف "ش" - فرهنگ معین